سرم بر سینۀ یار است، از عالم چه می خواهم ؟
سرم بر سینۀ یار است، از عالم چه می خواهم ؟
به چنگم زلف دلدار است، از عالم چه می خواهم ؟
تو را میخواستم ، افتاده ای چون گل ببالینم
فراغم از گل و خار است، از عالم چه می خواهم ؟
تو بودی آنکه من میخواستم روزی مرا خواهد
دگر کِی با کسم کار است، از عالم چه می خواهم ؟
مرا پیمانه، عمری بود خالی از مِی عشرت
کنون این جام سرشار است، از عالم چه می خواهم ؟
بیا بر چشم بیخوابم نشین، گل گوی و گل بشنو
تو یارم شو خدا یار است، از عالم چه می خواهم ؟
اگر نالیده بودم حالیا از بخت می بالم
وز آنم شکر بسیار است، از عالم چه می خواهم ؟
دلم رنجور حرمان بود و جانم خسته ی هجران
طبیب اکنون پرستار است، از عالم چه می خواهم ؟
نمیکردم گمان روزی شود بیدار بخت من
کنون این خفته بیدار است، از عالم چه می خواهم ؟
مرا طبعی است چون دریا و دریائی است گوهر زا
چه باک از سهل و دشوار است، از عالم چه می خواهم ؟
نگارم می نویسد ، مستم و تب کرده شوقم
سرم بر سینۀ یار است، از عالم چه می خواهم ؟