فاطمه لشکری (راحیل کرمانی)

كوچه به كوچه می برد، خانه به خانه می كشد!

امشب از این تب فراق شعله زبانه می كشد
شعله، مرا به خلوت درد شبانه می كشد

جذر و مد خیال من، آب دوچشم خسته را
بار دگر ز سینه ام، سوی كرانه می كشد

عاقبت امشب این دلم با قلم شكایتش
كار مرا به دفتر شعر و ترانه می كشد

آه من از كمان دل پر زد و بی نشانه رفت
بی خبر از خیال من، خط و نشانه می كشد

رشته ی جان من گسست ،یك نخ آرزو شدم
گوهر دیده رابه آن دانه به دانه می كشد

شانه ی من شكست از این موی سفید انتظار
دست سیاه غم به آن یكسره شانه می كشد

جان من آمده به لب ، می رود از كفم برون
هر چه كه می كشد دل از جور زمانه می كشد

حسرت آرزوی او جان مرا به كوی او
كوچه به كوچه می برد، خانه به خانه می كشد

خلوت خانه ام از اوست، شعر و ترانه ام از او
جان مرا به سوی او، دست بهانه می كشد

قاصدك خیال من پرزده در هوای او
حرف من و دل مرا، او به میانه می كشد

...

عاشقانه, غزل, فاطمه لشکری (راحیل کرمانی) نظر دهید...