ارزنده ترین هدیه ی دنیا "پدر" است
گرمایِ وجودش همه جا مستتر است
خورشیدِ فلک به پیش او بی هنر است
دنبال چه هدیه ای بگردم، وقتی
ارزنده ترین هدیه ی دنیا "پدر" است
گرمایِ وجودش همه جا مستتر است
خورشیدِ فلک به پیش او بی هنر است
دنبال چه هدیه ای بگردم، وقتی
ارزنده ترین هدیه ی دنیا "پدر" است
روز است، چرا به نام شب بنویسید !
پشت سر خورشید، لقب بنویسید !
از روی جنازه ام مگر رد بشوید
پایان خلیج ما "عرب" بنویسید !
در سالِ نو انگار کارِ ما کمی گیر است
شاید روندِ زندگی در حال تغییر است
این رودها وقتی که پای حرفشان هستند
یک آسمان صاف وساده توی تصویر است
باید بجنبی دل، عقب افتاده کار ما
فردا و پس فردای این همسایه ها دیر است
شوق سفر را پول لامصب گرفت اینجا
اینجا تمام جاده ها در دستِ تعمیر است
باید بماند باز هم تا فرصتی دیگر
این قصه ی ما تا شکم های شما سیر است
از این غزل اندوه من را می توان فهمید
آیینه می داند که این آدم چرا پیر است
من شیر نمی شوم به این زودی ها
جوگیر نمی شوم به این زودی ها
من خوابِ پریشان شمایم ، اما
تعبیر نمی شوم به این زودی ها
از هر طرفی زیاد و کم ریخته است
پشتِ سر هم غم سر غم ریخته است
کم مانده که مثل من روانی بشود
اعصاب رباعی ام به هم ریخته است
دل با همه ی ملال ها می شکند
حتی کمر نهال ها می شکند
هرجا که پرنده در قفس می خواند
پرواز درون بال ها می شکند
هم روسری ات بـه پشت سر افتاده
هم موی تو تا قوس کمر افتاده
لاحول و لا قّوه الاّ باللّه
اسلام دوباره در خطر افتاده!