فرامرز عرب عامری

دل تنها به چه شوقی پی یلدا برود؟

دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ قشنگ از کف دنیا برود

هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل تنها به چه شوقی پی یلدا برود؟

گله هارابگذار!
ناله هارابس کن!

روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را

فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!
تابجنبیم تمام است تمام!!

مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت....
یاهمین سال جدید!!

بازکم مانده به عید!!
این شتاب عمراست ...

من وتوباورمان نیست که نیست!!
زندگی گاه به کام است و بس است؛

زندگی گاه به نام است و کم است؛
زندگی گاه به دام است و غم است؛

چه به کام و
چه به نام و
چه به دام...

زندگی معرکه همت ماست...زندگی میگذرد...
زندگی گاه به نان است و کفایت بکند؛

زندگی گاه به جان است و جفایت بکند‌؛
زندگی گاه به آن است و رهایت بکند؛

چه به نان
و چه به جان
و چه به آن...
زندگی صحنه بی تابی ماست...زندگی میگذرد...

زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛
زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛

زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛
چه به راز
و چه به ساز
و چه به ناز...

زندگی لحظه بیداری ماست...زندگی میگذرد...

...

شب یلدا, شعر نو, فرامرز عرب عامری نظر دهید...

‎من پس از افطار آن را با زلیخا می کنم !

روزه ام را باز با آغوش تو وا مى كنم
تا سحر چشمان مستت را تماشا مى كنم

‎بی محابا صورت ماه تو را می بوسم و
‎از همین امروز عید فطر برپا می کنم

‎در نماز ظهر رکعت های من گم می شود
‎عصر ها خود را در آغوش تو پیدا می کنم

‎روزه دارم هر چه می بینم دلم لک می زند
‎بین این مو گندمی ها یاد حوا می کنم

‎در خیابان دختران خوب می بینم ولی
‎با زبان روزه ام "استغفرالله" می کنم

ای عزیزان زندگی کاری که با یوسف نکرد
‎من پس از افطار آن را با زلیخا می کنم!

...

اروتیک, غزل, فرامرز عرب عامری, ماه رمضان نظر دهید...

من از خدا که تو را آفرید ممنونم!

من از خدا که تو را آفرید ممنونم
از آنکه روح به جسمت دمید ممنونم

از آنکه مثل بت کوچکی تراشَت داد
ازآنکه طرح تنت را کشید ممنونم

تو راه می روی اندام شهر می لرزد
من از تمام درختان بید ممنونم

در این غروب در این روزهای تنهایی
از اینکه عشق به دادم رسید ممنونم

من از کسی که عزیز مرا به چاه انداخت
وآنکه آمد و او را خرید ممنونم

من از نگاه پریشان آن زلیخایی
که خواب پیرهنم را درید ممنونم

چنان گداختۀ شاهرود چشم تو اَم
که از ابوالحسن و بایزید ممنونم

تمام مردم این شهر دوستت دارند
من از حسین و رضا و مجید ممنونم

چقدر خوب و قشنگی چقدر زیبایی
من از خدا که تو را آفرید ممنونم

...

عاشقانه, غزل, فرامرز عرب عامری نظر دهید...

دلم شکسته و اوضاع درهمی دارد !

دلم شکسته و اوضاع درهمی دارد
و سال هاست برای خودش غمی دارد

تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد

نه وصل دیده ام این روزها نه هجرانت
بدا به عشق که دنیای مبهمی دارد

بهشت می طلبم از کسی که جانکاه است
کسی که در دل سردش جهنمی دارد

گذر کن از من و بار دگر به چشمانم
بگو ببار اگر باز هم "نَمی" دارد

دلم خوش است در این کار و زار، هر بیتی
برای خویش مقام معظمی دارد

برام مرگ رقم می زنی به لبخندت
که خنده ی تو چه حق مسلمی دارد

...

عاشقانه, غزل, فرامرز عرب عامری نظر دهید...

بیا که نامه ی اعمال خود سیاه کنیم !

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم

نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد
بیا که نامه ی اعمال خود سیاه کنیم

بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی
تمام آخرت خویش را تباه کنیم

به شور و شادی و شوق و شراره تن بدهیم
و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم

و زنده زنده در آغوش هم کباب شویم
و خنده، ...به فرهنگ مرده خواه کنیم

گناه ، نقطه آغاز عاشقی است، بیا
که شاید از سر این نقطه عزم راه کنیم

بیا بساط قرار و گل و محبت را
دوباره دست به هم داده، روبراه کنیم

اگربه خاطر هم عاشقانه بر خیزیم
نمی رسیم به جایی که اشتباه کنیم

برای سرخوشی لحظه هات هم که شده
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم

...

اروتیک, عاشقانه, فرامرز عرب عامری نظر دهید...