فواد توحیدی

دیوانه ام که زیره به کرمان بیاورم!؟

فرصت نبود هیچ، که ایمان بیاورم
باید برای خانه ی خود، نان بیاورم

حال مرا کجای کتابت نوشته ای؟
تا مومنانه دست به قران بیاورم

طوفان علاج نیست بر این شهر سوخته
شاید برای معجزه باران بیاورم

انگار بوی تند تعصب در این هواست
باید برای میکده دربان بیاورم

کار ثواب توشه راهت کنم که چه؟!
دیوانه ام که زیره به کرمان بیاورم!؟

...

غزل, فواد توحیدی نظر دهید...