مجتبی سپید

شنیدم دوستم داری، اگر آری، غلط کردی!

شنیدم دوستم داری، اگر آری، غلط کردی!
شنیدم گفته ای عشق است و ناچاری، غلط کردی

به عهدت اعتمادی نیست، سهل انگارِ سرخورده
نشد یک قلب را سالم نگهداری، غلط کردی

نگو من دوستت دارم، رفیق معصیت کارم
ازاین احساس بیزارم که توداری، غلط کردی

شنیدم گفته ای زوری تو را بردند و، مجبوری
بسازی باغم دوری، چه اجباری؟! غلط کردی

خبر داری که سرخورده م؟ پس ازتوبارها مردم؟
خبرداری کم آوردم؟ خبرداری؟ غلط کردی!

دلم را زنده میبردی، توکه سوگندمیخوردی
دل مرده پس آوردی، طلبکاری؟ غلط کردی

دلت وحشی ست رامش کن، مرا براو حرامش کن
نگو لطفا تمامش کن، نکن زاری، غلط کردی

...

جدایی, غزل, مجتبی سپید نظر دهید...

پس دگر انتقام لازم نیست !

خیلی آقایی نازنین بانو
اینقدَر احترام لازم نیست

محض دیدارت آمدم بنشین
میوه و چای و شام لازم نیست

راه دشواری آمدم تا تو
آمدم درد و دل کنم باتو

بگمانت من عاشقم یاتو؟
رک بگو، بی کلام لازم نیست

دوست داری کمی قدم بزنیم
گاه گاهی لبی به هم بزنیم

صحنه ی عشق را رقم بزنیم
تو حلالی ! حرام لازم نیست

انتخابش به عهده ی قلبت
بین لب ها و گونه و چشمت

حق بوسیدنِ کدامش هست؟
لای این سه کدام لازم نیست؟

دخترِ تا همیشه همسایه
باورت میشود؟ دو همپایه

سالها رفت و زیرِ یک سقفیم
دیگر از پشتِ بام لازم نیست

قهر بودم پس از تو با دنیا
گله کردم همیشه تا دنیا

بار دیگر تو را به من بخشید
پس دگر انتقام لازم نیست

...

چهارپاره, عاشقانه, مجتبی سپید نظر دهید...

تازه فهمیدم چرا نشنـاختی !

از کنارم رد شدی بـی اعتنا، نشناختی
چشم در چشمم شدی ، امّا مرا نشناختی

در تمام خاله بازی های عهد کودکی
همسرت بودم همیشه بی وفا، نشناختی ؟!

لی له بازِ کوچه ی مجنون صفت ها، فکر کن...
جنبِ مسجد... خانه یِ آجرنما ... نشناختی ؟!

دخـترِ همسایه ! یادِ جِر زنی هـایت بخیر !
این منم تک تازِ گرگم بر هوا ، نشناختی ؟!

اسمِ من آقـاست، امّا سالها پیش این نبود
ماه بانو! یادت آمد؟ "مشتبا"، نشناختی ؟!

کیست این مردِ نگهبانت که چشمش بر من است ؟!
آه ! آری ... تازه فهمیدم چرا نشنـاختی !

...

جدایی, غزل, مجتبی سپید نظر دهید...

این باکره ی دست هزاران خورده

این منم، خون جگر از بد دوران خورده
مرد رندی که رکب های فراوان خورده

غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم؟
فرض کن کوه شنی طعنه ی طوفان خورده

عشق را با چه بسازد به کدامین ترفند
شاعری که همه ی عمر غم نان خورده

چه به روز غزل آمد که همه منزوی اند
قرعه بر معرکه ی معرکه گیران خورده

از دهان کس و ناکس خبرش می آید
شعر -این باکره ی دست هزاران خورده-

با چنین فرقه ی نسناس، یقین پاپوش است
اتهامی که به شخصیت شیطان خورده

دشتمان گرگ، اگر داشت نمی نالیدم
نیمی ازگله ی ما را سگ چوپان خورده

جرم من فاش مگوهاست و حکمم سنگین
چه کند شاهد سوگند به قرآن خورده

شعر هم عقل ندارد که در این شهر شعور
گذرش برمن دیوانه ی دوران خورده

...

جدایی, غزل, مجتبی سپید نظر دهید...

میدانی که چیست؟!

علت بوسیدن اجبار, میدانی که چیست
!تو موافق نیستی، این کار میدانی که چیست!؟

این جنون هروقت میبینم تو را سرمیزند
بوسه میخواهد دلم، اصرار میدانی که چیست!؟

مثل داروهای کم پیدا، نبودت فاجعه ست
من پر از درد توام، بیمار میدانی که چیست!؟

دستهایم رابگیر وچشمهایم را ببین
لااقل یک مرتبه، یک بار میدانی که چیست!؟

بی جوابی، پاسخ دردآور چشمان توست
از سکوتت خسته ام، بیزار میدانی که چیست!؟

من فقط بوسیدمت اینقدرنفرینم نکن
منطقی رفتارکن، رفتار میدانی که چیست!؟

آمرانه، ظالمانه، جاهلانه، هرچه هست
دوستت دارم تو را، بسیار میدانی که چیست!؟

...

عاشقانه, غزل, مجتبی سپید نظر دهید...

ریشه در تنهایی ام دارد، نه در تن خواهی ام !

بی من آنجا، غافل ازمن، غافل از این انتظار
بی تو اینجا، بیقرارم، بیقرارِ بیقرار!

تا بیایی، با همه احوال پرسی میکنم
تا نگویند اهل کوچه، آمدم اینجا چکار

ریشه در تنهایی ام دارد، نه در تن خواهی ام !
درک من سخت است با این مردم ناسازگار

دیرکردی یا زمان ازدست من خارج شده ست؟!
دیر کردی مطمئناً، من که روزی چندبار...

ازخدا پنهان نبوده، از تو پنهان میشوم
از تو که هرقدر هم پنهان شوی باز آشکار...

دوستت دارم غریبه همچنان بافاصله
دوستت دارم، نمیدانم چرا دیوانه وار...

باغت آباد است، حق داری که چادرسرکنی
سیب صورت، چشم خرما، گونه حلوا، لب انار

ناخوشی، شاید برایت استراحت داده اند
وای یعنی ناخوشی امروز؟! یاپروردگار!

ناخوشم، گیجم، غمینم، خسته ام، مات ام، ببین
با نبودت هربلایی بود، آوردی به بار!

هی غریبه! میروم امان میدانی چقدر
بی تواینجا بی قرارم، بی قرارِ بی قرار...

...

عاشقانه, غزل, مجتبی سپید نظر دهید...