مجید بابازاده

فرق پاییز و تو این است: تو پاییزتری

فرق پاییز و تو این است: تو پاییزتری
من غم انگیزترم یا تو غم انگیزتری؟

خوردم اما نشدم مست چنان! منتظرم
که به دستم بدهی کاسه ی لبریزتری

اینهمه زخم زدی بر دل من، باز بزن
منتها با تبر و با قمه ی تیزتری

تو و چنگیز مغول هر دو به یک اندازه
کشته اید، آه ولی باز تو خونریزتری

با تو خورشید فقط صبح سخن میگوید
با تو که از همه ی شهر سحرخیزتری

پرم از خاطره های بد و بد ، کاش از تو
داشتم خاطره ی خاطره انگیزتری

به خودت خیره شو در آینه و بعد بگو
من غم انگیزترم یا تو غم انگیرتری؟

...

پاییز, غزل, مجید بابازاده نظر دهید...

من هیتلر! نگاه تو سرمای سیبری ست !

تر کرده هم تن تو و هم بالش مرا
این گریه ها بهم زده آرامش مرا

ماهم ولی چگونه بتابم ؟ خودت بگو
وقتی گرفته ای جلوی تابش مرا

دریایم و درون دلت جا نمیشوم
ای کاش داشت قلب تو گنجایش مرا

درپاسخم همیشه "نه" گفتی! چه میشود
یک بار هم قبول کنی خواهش مرا

من هیتلر! نگاه تو سرمای سیبری ست
تو قادری شکست دهی ارتش مرا

امشب دلم گرفته، ببین اشکهای من
تر کرده هم تن تو و هم بالش مرا

...

جدایی, غزل, مجید بابازاده نظر دهید...

آخر آنگونه که باید ثمرش را برداشت

رفت در خیمه و تیغ و سپرش را برداشت
ناگهان صوت اذان، دور وبرش را برداشت

گفت لا حولَ ولا قوة الا باللّه
بعد از آن لحظه که از سجده سرش را برداشت

درِ فردوس برین، چون درِ خیبر وا شد
بسته بود اولش! عباس درش را برداشت

"شمر" هم سنگدلی بود، چنان "هند"ی که
حمزه را کشت و پس از آن، جگرش را برداشت

خم نشد پشت حسین بن علی، غیر از آن
لحظه که روی دو دستش پسرش را برداشت

تیره شد روز و شب کوفه! خداوند انگار
از فلک اختر و شمس و قمرش را برداشت

حکمت این بود که خنجر بِبُرد! ورنه خدا
بارها شد که ز خنجر اثرش را برداشت

باغبان خون خودش را به درختان داد و
آخر آنگونه که باید ثمرش را برداشت

هی! نظر کن! که خداوند از آن قومی که
کشت پیغمبر خود را، نظرش را برداشت

...

اشعار عاشورایی, عمومی, غزل, مجید بابازاده نظر دهید...