محسن مهر پرور

مهره!

بر من بتازان باز هم بانو
سردار مغرور سپاهت را
این دفعه را قطعاً تو می‌بازی
جنگ نگاهم با نگاهت را

از قصهٔ شاه و گدا گفتی
من از شکوه تو نمی‌ترسم
سربازِ من بازیگر خوبی ست
این مهره خواهد کشت شاهت را

یک کهکشان زیبایی اما من
سهمم شده دیدار دورادور
شاید در این شب های طولانی
گاهی ببینم روی ماهت را

وقتی تمام عشق چیزی نیست
جز در خیالم با تو خوش بودن
در خود نشستن‌های من کافی ست
این دفعه خواهم بست راهت را

زین کرده‌ام اسب سپیدم را
بر من بتازان بازهم بانو
این دفعه را قطعاً تو می بازی
آن اسب وحشی سیاهت را

...

غزل, محسن مهر پرور نظر دهید...