محمدجواد شاه بنده

ریخت به هم...!

دیدمت قافیه و شعر و غزل ریخت به هم
باز رفتی و دل از ترس اجل ریخت به هم

خنده کردی و شکر ریخت ز لبهایت باز
مزه و طعم به کندوی عسل ریخت به هم

روسری از سرت افتاد و زمین لرزیدو
بعد از آن معنی و مفهوم گسل ریخت به هم

حلقه ی چشم تو شد علت ماهیّت شعر
لحظه ای پلک زدی کلّ علل ریخت به هم

مَثَلی خواستم از طاق دو ابروت زَنم
اَخم کردی و همه ضرب و مثل ریخت به هم

یک شبی رَد شدی از کوچه ی متروکه ی ما
کوچه نه، بعد تو حالات محل ریخت به هم

وزن اشعار من از هُرم نفسهای تو بود
سر عقب بردی و مفعول و فَعَل ریخت به هم

...

عاشقانه, غزل, محمدجواد شاه بنده نظر دهید...