محمدرضا حاج رستمبگلو

دوشیزه ی مُزلّفه ی تُخسِ تُخمِ جن !

دوشیزه ی مُزلّفه ی تُخسِ تُخمِ جن
یونانِ مات و مبهوت از غیبتِ هلن
پاریسه ی جوانیِ لندن خراب تو!

دوشیزوفرنیِ مثلا مبتلا به من
تندیسه ی ظنین به مضامین اهل فن
چشمان سگ سلیته ی حاضرجواب تو!

ای مارِ خُفته بر دَمَرآبادِ غاشیه
متنِ به فاک رفته ی اسناد فَکّه ات ..
سرگیجه های سر زده از سمت حاشیه

چشمانِ ماده شِمرِ تو کِی حمله میکنند
بر این حسینِ منزویِ خفته در دلم
ای سگ به روحِ بختِ من از انتخاب ِتو

همچیزه ی مُحجَّبه ی نسبتا شریف
بدچیزه ی چَپیده در آن پیکر نحیف
اسکیزو فرنیِ شبِ پیچیده در لحاف
اجرای مجریانه و خِلط آور شیاف
سِکسیده بر ملافه و لافیده در سه جاف
مَدِّ مداد ... خطِّ الف در کتاب تو

امکانِ خائنانه ترین عاشقانگی
امکان چند شوهرگی های ممکنه
زُهدِ به هرز رفته ی زنهای محصنه
هرچیزه ی کمین زده روی فساد من
کِرمیده در مجاریِ تَنگ و گشادِ من
رشته به رشته این شبِ گیسو مَآبِ تو

قلبینه ات درآن یخه قندیل یخیخه
بر سینه ات لمیده شتر ها به شخشخه
سگلیسه ی عجوزه ی تا قسمتی غریب
بی چیزه ی خزیده به سامانه ی رقیب
تبریزه ی مریضه ی از بیخ بی خیال
که شب به شب فرشته می آمد به خواب تو
تا محسنِ مُرادیِ ما ریده متن را
دهلیز خور کند غمِ قلبِ تو بطن را
خاریده در دهان تو اکسیر «زقنبود»
پاریده ی متونِ عتیق از کهنکبوت
لزبیده دخترانِ کرج با زنِ عموت
پس ما عروسکیم فقط در رکاب تو؟

این جاده را بگیر و سر راه را بکش
حالا به عمر رفته فقط آه را بکش
تخم خروس هات که بر سفره رنگی و
با دامن گشاد تظاهر به تنگی و
ایکاش با قشون بلایا بجنگی و
کم چشم تشنه کشته بگیرد سراب تو

بادی از آن دریچه به سویم رها نما
این بادبادک دل ما را هوا نما
دست مرا بگیر که خیلی جوانما
دیگر تو را کنار مترسک نبینما

...

محمدرضا حاج رستمبگلو نظر دهید...

رفتی و از خدای گرانسال تر شدم!

درکوچه ها قدم زدی آنقدر سر سری
تاخون به چشم پنجره و در بیاوری!

با دکمه های پیرهنت سختگیر باش
وقتی دو برّه را به چراگاه میبری!

رویاترین زنانه که من را مرتبا
به باد میفروشی و از آب می خری!

من مثل سنگواره ی پرواز، مثل سنگ
پروانه ای که خشک شده لای دفتری

یا بادبادکی که به سرگیجه مبتلاست
در دست باد در نوسانات روسری

من را کلاغ میکنی و توی خوابِ شهر
روی چنار های «جهانشهر»میبری

و میدمی به ساچمه ای از تفنگ ها
و می روی سراغ کلاغ جوان تری؟

از روح آن کلاغ به تو نامه میرسد
روح کلاغ رفته به جلد کبوتری

عنوان نامه خون کلاغ است، نو عروس
این نامه را به یاد من و حسرتم ببوس

روح کلاغ مرده کجا بال و پرکجا؟
از این کلاغ بال کجا مانده پر کجا

روح کلاغ ساچمه را قورت میدهد
دانه کجا و ساچمه ی بی پدر کجا؟

گفتی سفر کنم که فراموش تر شوی
شوق سفر کجا؟ دل بی همسفر کجا

گفتم شکایتی بنویسم به دادگاه
شاکی کجا و متهم ما حضر کجا

قاضی کجا و روح کلاغ این چه صحبتی است؟
ما بین ما شکایتی از یکدگر کجا

رفتی و از خدای گرانسال تر شدم
از مزرع ملخ زده پامال تر شدم

...

محمدرضا حاج رستمبگلو نظر دهید...