محمدضا علمی

گفتی مرا نبوس، به قرآن نمی شود!

گفتی مرا نبوس، به قرآن نمی شود
من باشم و تو باشی و باران، نمی شود!

اصلاً بیا قواعدمان را عوض کنیم
دیگر نگو میان خیابان نمی شود!

بگذار باد روسری ات را تکان دهد
آخر بدون زلف پریشان نمی شود

باید لبان سرخ تو را دانه کرد و خورد
این بیت ها برای کسی نان نمی شود

می خواستم که شعر بگویم برای تو
می خواستم که شعر... کماکان نمی شود

...

اروتیک, عاشقانه, غزل, محمدضا علمی نظر دهید...