محمد جوکار

انگار که کانون پرگار است چشمانت!

انگار آتیلای خونخوار است چشمانت
آقا محمدخان قاجار است چشمانت!

صد بار نیشابورِ قلب من به یغما رفت
سرنیزه های قوم تاتار است چشمانت!

جغرافیای قلب من ، تسلیم شد زیرا
آماده ی دستور کشتار است چشمانت

بغضی نهفته در شکوهِ کوهِ دلتنگی ت
آتشفشانی بس پدیدار است چشمانت

خورشید هر روز از نگاهش شرم می بارد
سرچشمه ی گرمای سرشار است چشمانت

آوای باران لای شالیزار آرامش
سمفونی تکرارِ دیدار است چشمانت

نبض امیدِ سرو یا اعجاز شب بوها
یا آنکه رویای سپیدار است چشمانت ؟

چون آرزویی گم شده در قلبِ تنهایی ست
دروازه ی دنیای اسرار است چشمانت

صدها ستاره در مدار چشم مغرورت
انگار که کانون پرگار است چشمانت

اشعار من زندانی یاس خیال توست
شاید هنوز از من طلبکار است چشمانت

...

عاشقانه, غزل, محمد جوکار نظر دهید...