محمد رفیعی

هی می شوم به مسجدالاقصی شبیه تر!

ای چشم تو به چشمه ی غم ها شبیه تر
من آدم تو ام، تو به حوا شبیه تر

عاشق اگر منم که بدان بوده پیش از این
رفتار عاشقان به مدارا شبیه تر

از این دقیقه هر چه بخواهم شبیه توست
از چهره ی مسیح و یهودا شبیه تر

روی تو را به یوسف کنعان شباهتی ست
اما مرا بدان به زلیخا شبیه تر

نوشیدم از لبان تو و تشنه تر شدم
از تو کسی نبوده به دریا شبیه تر

اشغال کرده ای تو دلم را و مدتی ست
هی می شوم به مسجدالاقصی شبیه تر

...

عاشقانه, غزل, محمد رفیعی نظر دهید...

چه فایده!؟

تو نیستی، غزلم این میان چه فایده!؟
نشستنش به دل دیگران چه فایده!؟

چگونه از تو بگویم به دیگری که بفهمد؟
برای اهل کلیسا اذان چه فایده!؟

نوشته ای که به کامم شود جهان و نگفتی
از این به بعد برایم جهان چه فایده!؟

جز این که آینه دق شود برای پرنده
بدون بال و پرش آسمان چه فایده!؟

به فرض اینکه بیایی دمی دوباره سراغم
نسیم و قایق بی بادبان چه فایده!؟

درختی ام که به حیرت دهان گشوده بگوید
تبر برای تو ای باغبان چه فایده!؟

...

عاشقانه, غزل, محمد رفیعی نظر دهید...

یعنی به چشم خواهری‌ام دوست دارمت!

مثل زبان مـادری‌ ام دوست دارمت
با لهجه‌ی "علی‌ اصغری‌ام" دوست دارمت

عطری که می‌زنی به تنت بویش آشناست
مجنون بوی بربری‌ام دوست دارمت

دیوانه‌ی حجاب تو و چادرت شدم
اما بدون روسری‌ام دوست دارمت

قصدم حلال بود ولی خب اگر نشد
یک جورهای دیگری‌ام دوست دارمت

راجع به من عزیز دلم فکر بد نکن
یعنی به چشم خواهری‌ام دوست دارمت!

...

عاشقانه, غزل, محمد رفیعی نظر دهید...

قدری بغل بگیر که کار از دوا گذشت...

هر چند زندگی همه اش با دعا گذشت
عمر من و تو باز هم از هم جدا گذشت

گفتی "هو البصیر" که هی خود خوری کنم
یعنی خدا ندید که بر ما چه ها گذشت؟!

چشمم به راه معجزه ای از خدا نبود
از رود نیل می شد اگر با شنا گذشت!

می خواستم نفس بکشم در هوای تو
دیدی چقدر زندگی ام بی هوا گذشت؟

خواهم گذشت من هم از این عشق عاقبت
قارون اگر به پند کسی از طلا گذشت!

حافظ ندید خوشتر اگر از صدای عشق
بر ما که در سکوت و بدون صدا گذشت!

بنشین کنار من دم آخر، فقط مرا
قدری بغل بگیر که کار از دوا گذشت...

...

جدایی, عاشقانه, غزل, محمد رفیعی نظر دهید...

چون حریری که به عریانی اندام افتاد!

دل من بود که حس می کنم از بام افتاد
قطره اشکی که به پیراهنت آرام افتاد

فکر چشمان تو بودم که به دامان غزل
از درختی دو عدد میوه ی بادام افتاد

شعر اگر کهنه شرابی ست که در سر دارم
انعکاس لب سرخ تو در این جام افتاد

قصد پوشاندن این عشق چه بی فایده بود
چون حریری که به عریانی اندام افتاد...!

...

اروتیک, عاشقانه, غزل, محمد رفیعی نظر دهید...

میلم همیشه بوده به صحرا زیادتر

بودم عزیز هر که به دنیا زیادتر
تنها مرا گذاشته تنها زیادتر

دل را به خاطر تو به دریا زدم ولی
میلم همیشه بوده به صحرا زیادتر

دریای دیدن تو مرا غرق می کند
هی تشنه می شوم به تماشا زیادتر

روی تو را به یوسف کنعان شباهتی ست
اما منم شبیه زلیخا زیادتر

عشقی که از وجود تو افتاده در دلم
امروز بیشتر شده، فردا زیادتر ...

اشغال کرده ای تو دلم را و می شوم
هر روز مثل مسجد الاقصی زیادتر!

...

عاشقانه, غزل, محمد رفیعی نظر دهید...

به بازگشتن مال حلال معتقدم!

بگیر فال مرا، من به فال معتقدم
بگو، دوباره بگو بر وصال معتقدم

به هم رسیدنمان گرچه از محالات است
من از قدیم به فرض محال معتقدم

مرید شعر کهن هستم و به جادوی
سیاه چشم تو و خط و خال معتقدم

قفس چنانچه تو باشی، فرار ممکن نیست
به جبر بیشتر از احتمال معتقدم

نظر به جنگل چشمم تو را هوایی کرد
به معجزات هوای شمال معتقدم

به هر کجا بروی در دلم هراسی نیست
به بازگشتن مال حلال معتقدم

...

عاشقانه, غزل, محمد رفیعی نظر دهید...