خضر هم شاید ز عمر جاودانش بگذرد!
چشم آن دارم که نامم بر زبانش بگذرد
یاد من از خاطر نامهربانش بگذرد
آنچنانم محو گفتارش، که آمین می کنم
گر که نفرین در حق من بر زبانش بگذرد
دل مکن زین باغ اگر امروز بی برگ است و خشک
صبر کن یک چند تا فصل خزانش بگذرد
بهر یک پیمانه می، تنها نه من جان می دهم
خضر هم شاید ز عمر جاودانش بگذرد!
نیست سود این جهان بی وفا غیر زیان
پاکبازی کو که ازسود و زیانش بگذرد؟
مردم افتاده را تا فرصتی داری بپرس
ورنه تا جنبیده ای برخود، زمانش بگذرد
کُشتۀ دیروز را، امروز پوشانده ست خاک
وای برخونی که یک شب از میانش بگذرد
طعنه های نوجوانان، تیربارانش کند
پیر ما هر جا که با قد کمانش بگذرد
قصّۀ مجنون نگیرد رنگ و بوی کهنگی
گوش باید کرد هرجا داستانش بگذرد
دوستان رفتند و این دنیا همان باشد که بود
جاده می مانَد بجای و کاروانش بگذرد
نیست خالی ازهوس درعهد پیری خاطرم
برق صدها آرزو از آسمانش بگذرد