مهدی شیخیانی

از علاجم دكتران شهر عاجز مانده اند!

آنقدر با حوض و ماه و شب تبانی می كند
تا پلنگی مثل من را هم روانی می كند

از علاجم دكتران شهر عاجز مانده اند
دكتر من در ده بالا شبانی می كند

او پریزاد است و از افسانه ها بر گشته است
این یكی هم شهرت من را جهانی می كند

قاتل من بوده و آزاد می چرخد چرا
بر خرابه های قلبم حكمرانی می كند

پیرمردی را كه در آیینه می بینم منم
عشق نافرجام پیرت در جوانی می كند

...

عاشقانه, غزل, مهدی شیخیانی نظر دهید...