هما میرافشار

نگهش مِی و لبش مِی چه کنم که مِی پرستم!

ز شراب بوسه های تو هنوز مستِ مستم
تو ببین چقدر مستم، که سبوی مِی شکستم

چو لبان بوسه خواهت اثر ِ شراب دارد
دل اگر به مِی ببندم به خدا که پَستِ پَستم

پس از این کسی نبیند به کفم پیالۀ مِی
دگرم به مِی چه حاجت چو گرفته ای تو دستم

بخدا که جان مایی مرو از تنم تو ای جان
که ز بودِ توست بودم که ز هستِ توست هستم

بنگر ز فرط مستی ره خانه را ندانم
تو بیا بگیر دستم که دگر ز پا نشستم

به کف صبا میفشان سر زلف شام رنگت
که به تار تار ِ مویت همه عمر خویش بستم

مکنم تو منع زاهد پس از این ز مِی پرستی
نگهش مِی و لبش مِی چه کنم که مِی پرستم

...

عاشقانه, غزل, هما میرافشار نظر دهید...