پویا جمشیدی

شاعره ی خاص !

با توام عشق قسم خورده پنهانی من
با توام بی خبر از حال و پریشانی من

با توام لعنتیِ خالی از احساس بفهم
بی قرارت شده ام شاعره ی خاص بفهم

لعنتی خسته ام از دوری و بی تاب شدن
پای دلگیرترین خاطره ها آب شدن

لعنتی خسته ام از حال بدم، زخم نزن
بی تو محکوم به حبس ابدم، زخم نزن

باورم کن که به چشمان تو معتاد منم
پادشاهی که به جنگ آمد و افتاد منم

قافیه باختم و شعر سرودم یعنی
به هر آن کس که تو را دید، حسودم یعنی...

نفسم بندِ تو و درد مرا می خواند
بعدِ تو حسرت دنیا به دلم می ماند

...

پویا جمشیدی, عاشقانه, غزل نظر دهید...

دل بریدن بشود قول و قرارم سخت است

باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پای هر خاطره ات بغض نکارم سخت است

هر نفس درد بیاید برود، حرفی نیست
قاب عکست بشود دار و ندارم سخت است

با غزل زار زدم: بند به بندم همه تو
اینکه باور نکنی بی کس و کارم سخت است

مثل فرهاد شدن، عاقبت مجنونهاست
این حقیقت که نباشی تو کنارم سخت است

ای که چشمان تو آرامش بیگانه شدند
دل بریدن بشود قول و قرارم سخت است

من که یک عمر نگاهم به قدم های تو بود
بعدِ مرگم نزنی سر به مزارم سخت است

ای نفسگیر ترین حادثه ی فصل خزان
من به اسمت برسم، سخت نبارم سخت است

...

پویا جمشیدی, جدایی, عاشقانه, غزل نظر دهید...