کیومرث عباسی

ما را چو نیست بیمِ سر، اهل قلم شدیم!

هر دم برای شرح الم‌ ها عَلَم شدیم
از هر طرف نشانه ی تیر ستم شدیم

یک دم صدا نداشت چو یک دست، لاجرم
با دفتر و دوات و قلم، هم  قسم شدیم

بیش از زبان سرخ، قلم دشمن سر است
ما را چو نیست بیمِ سر، اهل قلم شدیم

این ذوالفقارِ تیز به ما گر رسد رواست
حق باوریم و وارثِ تیغِ دو دم شدیم

گردیده است وقف سخن بند بند ما
چون نی چه بند بند در این ره قلم شدیم

ما را غمی ز کاستن قدر خویش نیست
افزوده شد به قدر سخن هرچه کم شدیم

از روزی دو روزه اهل قلم مپرس
هم کاسه با دوات سیه کاسه هم شدیم

ردِّ زمِ غزالِ قلم، جاودانه است
ما خود اگرچه محو درین رَدِّ زَم شدیم

از ما پس از وفات چو «قصری» کنند یاد
خضر همیشه زنده بعد از عدم شدیم

...

غزل, کیومرث عباسی نظر دهید...