گناهی مستحب تر نیست از دیدار ِ پنهانت!
گناهی مستحب تر نیست از دیدار ِ پنهانت
اگر بگذارد این زیبایی ِ کافر/ مسلمانت
من از سجاده ها و جاده ها، بسیار می ترسم
بخوان یک سوره از گمراهی ِ گیسوی ِ حیرانت
ببین! کاهن شدم، کولی وَش و آواره، تا خطّی
بخوانم، یا مگر خطّی شوم در وهم ِ فنجانت
دوباره بیرق ِ سرخ ِ دلم در باد می رقصد
دوباره هق هقی گُم، در فراموشای تهرانت
رهایی، قصّه بود، ای ماهی تُنگِ بلورِ شب!
مبادا در فریبِ تُنگِ دریا گم شود جانت