امید نقوی

بی تو بی رنگ و بوترم حتّی، از گل سرخِ سينه‌ی قالی!

بی تو بی ‌‌سرزمين‌ترين پرچم، بی تو حتی من از خودم خالی
اهتزازی حقير در بادم،‌ مثل يک پهلوان پوشالی

گنگ و کوتاه و محو مانندِ سايه‌ی سردِ ظهرِ پاييزی
بی تو بی رنگ و بوترم حتّی، از گل سرخِ سينه‌ی قالی!

شعله‌هايی شکسته می‌پيچند در تنور تن تب‌آلودم
بی تو احساس می کنم پوچم، با تو احساس می کنم عالی!

يک نفر داد می‌زند در من آخر اين مسير را امّا
آمده باز اين پرنده‌ی مست بشکند در هوای تو بالی

مثل راهِ شمال پيچاپيچ يا درِ باغِ سبز و مه در مه
با خودش حسّ تازه‌ای دارد غيرِ ناراحتی و خوشحالی

گاه با دست‌هايی از فولاد ميفشارد گلوی قلبم را
گاه فوّاره می‌زند قلبش، در همين سرزمين اشغالی

در سرم طبل می‌زنند انگار، در درونم مذاب می‌ريزند
چاره‌ام چيست؟ چاره ام چی؟ چا...، نيتی می‌کنم بزن فالی

...

امید نقوی, رابطه, غزل نظر دهید...

من دلخوشم با اینکه عشق آخرت باشم!

مثل خوره، فکر و خیالی در سرت باشم
ویرانگر ایمان و دین و باورت باشم

خوب و بزرگ و مهربانی، تو خدا باش و
من با کتاب شعر خود پیغمبرت باشم

وقتی که دنبال خودت در شهر می‌گردی
آن نیمه‌ی گم‌گشته، نیم دیگرت باشم

عمری به پای پیلگی‌هایت نشستم تا
در لحظه‌ی پروانگی بال و پرت باشم

گفتی که عشق اوّلم هستی ولی ای عشق!
من دلخوشم با اینکه عشق آخرت باشم!

...

امید نقوی, عاشقانه, غزل نظر دهید...

تقصیرِ من یا کار تقدیره؟!

تقصیرِ من یا کار تقدیره؟!
اینکه برای دیدنت دیره

اینکه دلت دیوونه‌ی من نیست
با یک قشون دیوونه درگیره

تقصیرِ من یا کار تقدیره؟!
عاشق شدم امّا نفهمیدی

گفتم بهت که عاشقم، امّا
گفتی که: «عاقل باش!» و خندیدی

تقصیرِ من یا کار تقدیره؟!
آشوبه هر شب تا سحر خوابم

شب ها همَش کابوس می‌بینم
روزا تنم گُر داره، بی‌تابم

تقصیرِ من یا کار تقدیره؟!
نقش سفر افتاده تو فالم

می‌دونم از تقویم من میری
بارونیه، پاییزیه حالم

تقصیر من بود و نفهمیدم
تقدیر من بود و نفهمیدم

وقتی که دل کند از دلم دیدم
درگیر من بود و نفهمیدم

...

امید نقوی, ترانه, جدایی نظر دهید...