ارتفاعات تنت ترس زمستان دارد
آسمان در نظرت حالت زندان دارد
لبت از شوکت چنگیز فراتر حتی
دائما بوسه ی تو آتش طغیان دارد
هرکه با چشم تو درگیر شود می داند
ماه با چشم توعمری است که جریان دارد
حاضرم جای تو هر روز به دارم بکشند
عشق صد پنجره انگار به عرفان دارد
ترسم از گرگ بیابان تنت نیست ولی
شیر چشمت هوس خوردن انسان دارد
به دماوند نگاهت ؛ که غزل در دل من
رشته کوهی است که صد قافیه جنبان دارد
سینه ام خانه ی عشق است " بفرما داخل "
عشق گاهی نظری خوب به مهمان دارد
بس که شیرین و غزلخوان و شرابی است لبت
کیش لب های تو صد قوم مسلمان دارد
شک ندارم که تو با آینه نسبت داری
کوه احساس تو آهوی فراوان دارد
هرکه با عشق در افتد به فنا محکوم است
هرکه در عشق بیافتد به تو ایمان دارد
با وجودی که در احساس خودم می جوشم
عشقم این است که امید به قرآن دارم
آسمان با نفس گرم تو جان می گیرد
نام من توی دهان تو زبان می گیرد
به خداوندی چشمان تو ایمان دارم
با لبت بر سر هر قافیه پیمان دارم
اشک حسرت به دل پنجره ها خواهد ماند
شعر من روی تن منظره ها خواهد ماند
مرگ گنجشکِ به گندم زده را باور کن
نقص در قطر همین دایره ها خواهد ماند
خلوتم قله ی اروند فراموشی هاست
شعر من ریل همین قرقره ها خواهد ماند
دشت احساس من از بازی عرفان لبریز
خون من در رگ این زنجره ها خواهد ماند
پرت کن پرت و پلاهای سفر از تن خویش
باد در موج پر فرفره ها خواهد ماند
گوشم از حرف تهی پر شده مهمانم باش
مست باشی نفس مسخره ها خواهد ماند
...