جواب مردم "دیوانه" را نباید داد...!
خموش باش گرت پند میدهد "عاقل"
جواب مردم "دیوانه" را نباید داد...!
خموش باش گرت پند میدهد "عاقل"
جواب مردم "دیوانه" را نباید داد...!
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی، بر زلف او عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر، از کوی خود
وز رشته گیسوی خود
بازم رهاند.
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
در پیش بی دردان چرا؟ فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای ز دل با یار صاحب دل کنم
وای به دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
از گل شنیدم بوی او، مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او، در کوی جان منزلم کنم
وای، به دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که در گرداب غم، از فتنه گردون رهی
افتادم و سرگشته چون امواج دریا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وز جان و دل یارم شوی تاعاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازيچه ى بازيگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم...!