شعر گرافی شهریار

من خود آن سیزدهم - محسن چاوشی

دانلود شعر "سیزده" از استاد شهریار با صدای محسن چاوشی

 

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیارزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

...

جدایی, سیزده به در, شعر گرافی شهریار, عاشقانه, عید نوروز, غزل, محسن چاوشی نظر دهید...

ما نیز بسازیم به تقدیر الهی

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی

شد آه منت بدرقه راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی

آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی

آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی

چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی

دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی

تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی

تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم
افسانه این بی سر و ته قصه واهی

...

شعر گرافی شهریار, غزل نظر دهید...

دریغ از دوستی با وی که جز دشمن نخواهد شد

رقیبت گر هنر هم دزدد از من من نخواهد شد
به گلخن گر چه گل هم بشکفد گلشن نخواهد شد

مگر با داس سیمین کشت زرین بدروی ورنه
به مشتی خوشه درهم کوفتن خرمن نخواهد شد

حجابی نیست در طور تجلی لیکن اینش هست
که محرم جز شبان وادی ایمن نخواهد شد

برو از هفت خط نوشان پای خم می میپرس
که هر دردی شراب ناب مرد افکن نخواهد شد

به آتشگاه حافظ رونق سوز و گداز از ماست
چراغ جاودانست این و بی روغن نخواهد شد

شبستانی که طوفانش دمید از رخنه و روزن
دو صد شمعش برافروزی یکی روشن نخواهد شد

تو کز گنجینه بیرون تاختی ترسم خرف باشی
که گوهر شاهد بازار یا برزن نخواهد شد

امید زندگی در سینه ها کشتن فغان دارد
امین باشی که هرگز مرگ بی شیون نخواهد شد

دمی چون کوره آتش چرا چون شمع نگدازم
عزیز من دل عاشق که از آهن نخواهد شد

گل از دامن فرو ریز و چو باد از این چمن بگذر
که جز خون دل آخر نقش این دامن نخواهد شد

دلی کو شهریارا دشمن جان دوست تر دارد
دریغ از دوستی با وی که جز دشمن نخواهد شد

...

شعر گرافی شهریار, عارفانه, غزل نظر دهید...