علیرضا بدیع

کجاست کاهن دربار؟ خواب بد دیدم!

کجاست کاهن دربار؟ خواب بد دیدم!
که در عروسی اموات، قند ساییدم!

که روز تاجگذاری م تخت و تاجم رفت
که دستمایه ی اندوه شد شب عیدم

چه پادشاه نگون بخت و بی کفایتی ام
که دست اجنبی افتاده ملک جاویدم

تو سرزمین منی! ای کسی که دشمن و دوست
به جبر از تن تو کرده اند تبعیدم

دلم به دست تو افتاد - زود دانستم-
دل تو پیش کسی بود - دیر فهمیدم-

تویی که غیرت مردانه ی مرا دیدی
چرا تلاش نکردی برای تردیدم؟

در این شب ابدی کورسوی عقل کجاست؟
سر دو راهی ام و بین ماه و خورشیدم...

...

جدایی, علیرضا بدیع, غزل نظر دهید...

چه مانده باقی از آن عشق؟ دفتری از من!

چه حاجت است به این شیوه دلبری از من؟
تو را که از همه ی جنبه ها سری از من

درخت خشکم و هم صحبت کبوترها
تو هم که خستگی ات رفت، می پری از من

اجاق سردم و بهتر همان که مثل همه
مرا به خود بگذاری و بگذری از من

من و تو زخمی یک اتفاق مشترکیم
که برده دل پسری از تو، دختری از من

گذشت فرصت دیدار و فصل کوچ رسید
دم غروب، جدا شد کبوتری از من

نساخت با دل آیینه ام دل سنگت
تویی که ساختی انسان دیگری از من

چه مانده از تو و من؟ هیزم تری از تو
اجاق سوخته ی خاک بر سری از من

چه مانده باقی از آن روز؟ دختری از تو!
چه مانده باقی از آن عشق؟ دفتری از من!

...

جدایی, علیرضا بدیع, غزل نظر دهید...

امشب برای گریه کردن شانه می خواهم!

تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم
امروز محتاج توام؛ فردا نمی خواهم

آشفته ام، زیبایی ات باشد برای بعد
من درد دارم شانه ای مردانه می خواهم

از گوشه ی محراب عمری دلبری جستم
اکنون خدا را از دل میخانه می خواهم

می خندم و آیینه می گرید به حال من
دیوانه ام، هم صحبتی دیوانه می خواهم

در را به رویم باز کن! اندوه آوردم
امشب برای گریه کردن شانه می خواهم!

...

رابطه, عاشقانه, علیرضا بدیع, غزل نظر دهید...

عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار!

دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار
عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار!

رفتنش یک شب دمار از روزگار من کشید
می کشم روزی که برگردد دمار از روزگار

تا بیاید، چوب بُر از من تبرها ساخته
آن سپیدارم که از کوچ کلاغش سوگوار

حرف حق گفتم ولی خون مرا در شیشه کرد
بیشتر گل می کند انگور بر بالای دار

سفره ام را پیش هر کس وا کنم رسوا شوم
دوستان روزه خوار و دشمنان راز دار

رود تمثیل روانی نیست در تشبیه آن
گیسوان تابدار و بوسه های آبدار

سال مار دوستانم با عسل تحویل شد
سال من ای دوست _دور از جان او_ با زهر مار

...

جدایی, علیرضا بدیع, غزل نظر دهید...

در این محاکمه تفهیم اتهامم کن!

در این محاکمه تفهیم اتهامم کن
سپس به بوسۀ کارآمدی تمامم کن

اگرچه تیغ زمانه نکرد آرامم،
تو با سیاست ابروی خویش رامم کن

به اشتیاق تو جمعیتی‌ست در دل من
بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن

شهید نیستم اما تو کوچۀ خود را
به‌پاس این همه سرگشتگی به نامم کن

شرابِ کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...
اگر که باب دلت نیستم، حرامم کن

لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم
تو مرحمت کن و با بوسه‌ای تمامم کن

...

عاشقانه, علیرضا بدیع, غزل نظر دهید...

قفس را باز کردم دانه بگذارم که در رفتی !

به سویم با لب خشک آمدی، با چشم تر رفتی حلالم کن که از سرچشمه ی من تشنه تر رفتی میان دلبران پابندی مهرت سرآمد بود چه ها دیدی که با دل آمدی اما به سر رفتی مگر با کوه خویشاوندی دیرینه ای داری؟ که هرچه بیشتر سویت دویدم، پیشتر رفتی ! تو را همشیره ی مهتاب می دانم که ماه آسا به بالینم سر شب آمدی وقت سحر رفتی تو با باد شمالی نسبتی داری که همچون او رسیدی بی صدا از راه دور و بی خبر رفتی اسیرت کرده بودم فکر می کردم که عشق است این! قفس را باز کردم دانه بگذارم که در رفتی ! تو مرغ نوپری، زود ست جلد بام من باشی خدا پشت و پناهت باد اگر بی من سفر رفتی

به سویم با لب خشک آمدی، با چشم تر رفتی
حلالم کن که از سرچشمه ی من تشنه تر رفتی

میان دلبران پابندی مهرت سرآمد بود
چه ها دیدی که با دل آمدی اما به سر رفتی

مگر با کوه خویشاوندی دیرینه ای داری؟
که هرچه بیشتر سویت دویدم، پیشتر رفتی !

تو را همشیره ی مهتاب می دانم که ماه آسا
به بالینم سر شب آمدی وقت سحر رفتی

تو با باد شمالی نسبتی داری که همچون او
رسیدی بی صدا از راه دور و بی خبر رفتی

اسیرت کرده بودم فکر می کردم که عشق است این!
قفس را باز کردم دانه بگذارم که در رفتی !

تو مرغ نوپری، زود ست جلد بام من باشی
خدا پشت و پناهت باد اگر بی من سفر رفتی

...

جدایی, علیرضا بدیع, غزل نظر دهید...

اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت !

ازین سوی خراسان بلکه تا آن سوی کنگاور چه طرفی بسته ام ای دوست از این نام ننگ آور؟ اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت که سربازی چه خواهد کرد با انبوه جنگاور؟ دلم را پیشتر از این به کف آورده ای؛ حالا زلیخایی کن و پیراهنم را هم به چنگ آور به دست آور دل آن شاه ترسو را به ترفندی به لبخندی سر این شیخ ترسا را به سنگ آور به استقبال شعر تازه ام بند قبا بگشا مرا از این جهان بی سر و سامان به تنگ آور فراموشی در این شیشه ست، خاموشی در آن شیشه شرابت هوشیارم می کند قدری شرنگ آور

ازین سوی خراسان بلکه تا آن سوی کنگاور
چه طرفی بسته ام ای دوست از این نام ننگ آور؟

اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت
که سربازی چه خواهد کرد با انبوه جنگاور؟

دلم را پیشتر از این به کف آورده ای، حالا
زلیخایی کن و پیراهنم را هم به چنگ آور

به دست آور دل آن شاه ترسو را به ترفندی
به لبخندی سر این شیخ ترسا را به سنگ آور

به استقبال شعر تازه ام بند قبا بگشا
مرا از این جهان بی سر و سامان به تنگ آور

فراموشی در این شیشه ست، خاموشی در آن شیشه
شرابت هوشیارم می کند قدری شرنگ آور

...

اروتیک, عاشقانه, علیرضا بدیع, غزل نظر دهید...

بد نام که هستیم به اندازه ی کافی!

اي بکر ترین برکه! هلا سوره ی صافی!
پرهیز کن از این همه پرهیز اضافی!

مهری بزن از بوسه به پیشانی سردم
بد نام که هستیم به اندازه ی کافی!

تلخینه ی آمیخته با هر سخنت را
صد شکر! شکرپاشِ لبت کرده تلافی!

با یافتن چشم تو آرام گرفتم
چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی

چندی ست که سردم شده دور از دم گرمت
بر گردنم از بوسه مگر شال ببافى!

...

اروتیک, عاشقانه, علیرضا بدیع, غزل نظر دهید...

در این قمار صحبتی از اشتباه نیست

در سرزمین من زنی از جنس آه نیست
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست

این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست

راندند مردم از دل پر کینه، عشق را
گفتند: جای مست در این خانقاه نیست

دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ ست
شطرنج مسخره‌ ست زمانی که شاه نیست

زن یک پرنده است که در عصر احتمال
گاهی میان پنجره‌ها هست و گاه نیست

افسرده می‌شوی اگر ای دوست حس کنی
جز میله‌های سرد قفس تکیه گاه نیست

در عشق آن که یکسره دل باخت، برده است
در این قمار صحبتی از اشتباه نیست

فردا که گسترند ترازوی داد را،
آن‌جا که کوه بیشتر از پرّ کاه نیست،

سودابه روسپید و سیاووش روسفید
در رستخیز عشق کسی روسیاه نیست

...

علیرضا بدیع, غزل نظر دهید...

من که "دربندم" کجا میدان "آزادی" کجا!

جز پریشانی مرا داغى به پیشانی نبود
من كه "پیشانی نوشتم" جز پریشانى نبود

‎همدمی مابین آدم ها اگر می یافتم
آه من در سینه ام یک عمر زندانی نبود

‎دوستان روبه رو و دشمنان پشت سر
‎هر چه بود آیین این مردم "مسلمانی" نبود

خار چشم این و آن گردیدن از گردن گشی ست
‎دست رنج کاج ها غیر از پشیمانی نبود

چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار
‎کاش این محراب را آیات شیطانی نبود

من که "دربندم" کجا میدان "آزادی" کجا
‎کاش راه خانه ات این قدر طولانی نبود

...

علیرضا بدیع, غزل نظر دهید...