علی اکبر لطیفیان

علی كه رفت كَانَّ خیام خالی شد

هنوز نیزه نخورده ست پیكرت اما
از این بدن، جگرت گشت ارباً اربا تر

علی كه رفت كَانَّ خیام خالی شد
درست اول كارت شدی تو تنها تر

نیاز ندیدی به خیمه برگردی
كنار این بدنِ بندبند، بند شدی

به التماس نرفتی كنار از بدنش
همین كه دست به گیسم زدم بلند شدی

...

اشعار عاشورایی, حضرت علی اکبر (ع), علی اکبر لطیفیان نظر دهید...

صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند

آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند

از هر دو تا نگار یکی ناز می‌کند
عشاق روزگار، یکی در میان خوشند

نانی که می‌پزند به همسایه میرسد
این خانواده با خوشی دیگران خوشند

این سفره دارها که شدم میهمانشان
بعد ازبیا، برو ست، ولی با بمان خوشند

ما می‌خوریم و اهل کرم شکر میکنند
با این حساب بیشتر از میهمان خوشند

جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
عشاق با معامله‌های گران خوشند

با اخم خویش راه فرار مرا ببند
صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند

...

علی اکبر لطیفیان, عید غدیر, غزل نظر دهید...

برای سنگ زدن ها نشانه ات کردند

به وجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حجله نشین میانه ات کردند

برای عقد تو دست تو را حنا بستند
و عمه هات نشستند شانه ات کردند

چقدر بوسه گرفتند از قد و بالات
فرشته ها همه چون آستانه ات کردند

سرت به بستن این بند کفش بند نشد
شتاب کردی و شوق یگانه ات کردند

تمام دشت ز عمامه ی تو ترسیدند
ز بس شبیه حسن ها روانه ات کردند

ز دشت باد وزید و نقاب تو افتاد
برای سنگ زدن ها نشانه ات کردند

تو سوره بودی و تسبیح دست من بودی
هجا هجا شدی و دانه دانه ات کردند

به روی پیکر تو پای هر کسی وا شد
زره نداشتنت را بهانه ات کردند

به جرم گفتن احلی من العسل قاسم
شبیه موم عسل خانه خانه ات کردند

چقدر فاصله در بند بندت افتاده
که با عموی تو شانه به شانه ات کردند

...

اشعار عاشورایی, حضرت قاسم بن الحسن (ع), علی اکبر لطیفیان, غزل نظر دهید...

الامان از کاروان دختر بی معجرت

دور شمع پیکرت، گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را
مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت

حیف شد، از آن­همه دلواپسی کودکان
کاسه های شیر­ مانده روی دست دخترت

کاش می­مردم نمی­دیدم به خاک افتاده است
هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت

خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست
با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را
دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت

با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد
الامان از کاروان دختر بی معجرت

می روی اما برای صد هزاران سال بعد
میل احسان می نماید غیرت انگشترت

...

شهادت حضرت علی (ع), علی اکبر لطیفیان, غزل نظر دهید...

السلام علیک یا علی اکبر علیه السلام

این خانواده یوسفان بی بدیلند
هر یک برای خویش خورشیدی جمیلند

جاری ترین رودند در رگ های دنیا
بهتر بگویم صد هزاران رود نیلند

فرقی ندارد سنّ شان کم یا زیاد است
کم سن و سالش عمر صد نوح و خلیلند

بر هر نخ موی علی های قبیله
صدها فرشته با وضو هر شب دخیلند

بی پرده گویم کمترین هاشان مسیحند
در معرفت استاد درس جبرئیلند

در این میان یک تن شبیه مصطفی بود
او هم علیِ خانه ی ارباب ما بود

امشب زمین را عرش اعلی کردی اکبر
با مقدمت یکباره غوغا کردی اکبر

لبخند تو در سینه ها قند آب کرده
با خنده لب ها را ز هم وا کردی اکبر

از بس که مثل مصطفی جذاب هستی
در هر دلی خود را عجب جا کردی اکبر

وقتی که چشم خویش را از هم گشودی
اول تو سقا را تماشا کردی اکبر

تو آمدی و پادشاه کربلا را
با مقدمت امروز بابا کردی اکبر

زیباترین نام جهان را بر تو بگذاشت
بعد از تو این دنیا دوباره یک علی داشت

امشب همه بر پای تو سر می گذارند
در باطنت خُلق پیمبر می گذارند

امشب به یُمن مقدم پاک تو آقا
در سفره ی عشاق کوثر می گذارند

از بس که تو والا مقامی و بزرگی
بر نام تو پسوند اکبر می گذارند

بر کاسه ی اسپند خورشیدی عمه
اسپند نه! هر لحظه اختر می گذاردند

وقتی در آغوش اباالفضلی ملائک
بر پایتان از شوق شه پر می گذارند

بعد از تو آقا در صف زیبا جمالان
بیچاره یوسف را در آخر می گذارند

ای شاه زاده شاه را بی تاب کردی
خورشید را هم از خجالت آب کردی

با دیدنت خون خدا لبخند می زد
هر لحظه بوسه بر رخ فرزند می زد

وقتی که جبرائیل لب های تو را دید
با شهد لب های تو زین پس قند می زد

تا ریشه هایت را در عالم دید ارباب
این ریشه ها را با علی پیوند می زد

می خواست تا پیروز میدان باشد عباس
نام تو را در صفحه ی سربند می زد

وقتی که خاک زیر پایت را زمین دید
قید تمام عرش را سوگند، می زد

خورشید از دامان لیلا سر زد امروز
پیغمبر و حیدر به دنیا آمد امروز

آئینه ی پیغمبر اکرم تو هستی
هر کس نداند، من که میدانم تو هستی

ساقی کوثر حضرت مولاست اما
از روز اول ساقی زمزم تو هستی

هم حیدر کراری و هم مصطفایی
با این وجود عشق همه عالم تو هستی

شمشیر پیغمبر علی، روحش حسین است
در دست او انگشتر خاتم تو هستی

عباس در کرببلا نقش علی داشت
در این میان مولای عیسی دم تو هستی

خیمه حسین و دست عباسش ستون است
بالای این خیمه یقین پرچم تو هستی

تو آمدی تا عشق در عالم بریزی
کرببلا را با دمت برهم بریزی

رفتی و زینب بعد تو چشمان تر داشت
دستی به پیشانی و دستی بر کمر داشت

داغ تو سنگین بود که ارباب افتاد
زخم عمیقی از غمت روی جگر داشت

رفتی و گفتی من علی عشق حسینم
این بردن نام علی خیلی خطر داشت

میخواست با مرگ تو مولا هم بمیرد
وابستگیت را به بابایت خبر داشت

فهمید که نامت علی ابن الحسین است
سنگین ترین تیری که آورده ست برداشت

رفتی و بابای تو خیلی غصه میخورد
عمه نمی آمد، یقین پیش تو می مرد

...

اعیاد, علی اکبر لطیفیان, میلاد حضرت علی اکبر (ع) نظر دهید...

تو آمدی که بگویی علی ولی الله

لب نگار که باشد رطب حرام بود
زمان واجبمان مستحب حرام بود

فقیه نیستم اما به تجربه دیدم
بدون عشق ؛ مناجات شب حرام بود

اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری
به من معالجه ی در مطب حرام بود

بر آنکه دشمن اولاد توست نیست عجب
که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود

تو مرد ظرف شناسی و مهر اولادت
عجم که هست برای عرب حرام بود

تو را در کمال نوشتند یا رسول الله
بزرگ آل نوشتند یا رسول الله

تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند
هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند

تو را به سمت زمین با نسیم آوردند
تو آمدی و ملائک خوش آمدت گفتند

نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست
اگر که قّبه ی خضرا به گنبدت گفتند

تمام آل عبا «کُلنا محمّد» بود
تو عین نوری و در رفت و آمدت گفتند

اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری
تو را محمّد و آل محمّدت گفتند

شب ولادتت ای یار می کنم خیرات
نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات

برای خُلق تو باید کنند تحسینت
نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت

از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی
نوشته اند از این سو تو را نخستینت

هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است
شدیم کوچه نشینت ، شدیم مسکینت

شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات
گدای سفره ی هر سال چهارده سینت

تو آمدی که علی را فقط ببینی و بس
نداده اند به جز دیده ی خدا بینت

یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی
اگر چه خاک نشینی ، همیشه بالایی

مرا اویس شدن در هوای تو کافی ست
اگر چه باز ندیدم ، دعای تو کافی ست

همین که بوی تو را در مدینه حس کردم
لبم رسید به خاک سرای تو کافی ست

چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش
همین که فاطمه داری برای تو کافی ست

همین که اوّل هر صبح پیش زهرایی
برای روشنی لحظه های تو کافی ست

تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت
اگر علی تو باشد به جای تو کافی ست

قسم به اشهد ان لااله الا الله
تو آمدی که بگویی علی ولی الله

تو آمدی و ترحّم شدند دخترها
چقدر صاحب دختر شدند مادرها

تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت
بدین طریق چه آقا شدند نوکرها

خدای خوب به جای خدای چوب نشست
و با اذان تو بالا گرفت باورها

بگو : مدینه ی علمی ، علی در آن است
بگو : که واجب عینی ست حرمت درها

بریز شیره پیغمبری به کام حسین
که از حسین بیاید علی اکبرها

زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد
حسین منی انا من حسین اکبر شد

هزار حضرت مریم کنیز مادر توست
تو را بس است همین که بتول ، دختر توست

به دختران فلان و فلان نیازی نیست
اگر خدیجه والا مقام همسر توست

علی و فاطمه دو رحمت خداوندی
برای عالم دنیا و صبح محشر توست

به یک عروج تو جبریل از نفس افتاد
خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست

به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض
خدا برابر تو یا علی برابر توست

تو با علی جریان ساز شیعه اید اما
شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست

همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست
که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست

...

علی اکبر لطیفیان, عید مبعث نظر دهید...