عید مبعث

حجت بالغه شاعری حضرت باری

خرد آن پایه ندارد که بر او پای گذاری
بختیاری تو و بر مرکب اقبال سواری

چون توان در تو رسیدن؟ به دویدن؟ به پریدن؟
نور نابی که چنین با دگران فاصله داری

لیله‎القدر وصال تو چه فرخنده شبی بود
تا چه دیدی که چنین مستی و پر شور و شراری

شعله در خرمن تاریکی تاریخ فکندی؟
چشم بیدار زمان بودی و خُسبیده به غاری

از اشارات تو روشن شده چشمان بشارت
طرفه فانوسی و آویخته بر طرفه مناری

نه دل من طرب آلود نگاه و نفس توست
از نگاه و نفست حق به طرب آمده آری

به ضفا خانه قانون تو افتاده نجاتم
کیمیایی است سعادت ز فتوحات تو جاری

ای غزلواره پایانی دیوان نبوت
حجت بالغه شاعری حضرت باری

دولتی اختر اقبال بلندی که بخندی
رحمتی، سینه آبستن ابری که بباری

شاه شمشاد قدان خسرو شیرین‎دهنانی
کوثر خلد نشان، سدره معراج تباری

یوسفستان وصالی هنرستان خیالی
شکرستان وصالی زشکر شور برآری

روح عشقی هنری، خمر خرابات طهوری
نفخات شب قدری نفس سبز بهاری

همه اقطار گرفتی همه آفاق گشودی
به جهادی و مدادی و کتابی و شعاری

توسن تجربه‎ای فاتح آفاق تجرد
در شب واقعه راندی زمداری به مداری

بال در بال ملائک به تماشای رسولان
طائر گلشن قدسی و خود عین مطاری

ز تجمل بگذشتی به جلالت بنشستی
بر چنان خان کبیری و چنین خیل کباری

میهمان حرم ستر و عفاف ملکوتی
درتماشاگه رازی و تماشاگر یاری

تو بر ارکان شریعت نزدی سقف معیشت
سیر چشمی تو،  رسالت ز تجارت نشماری

به خدایی که تو را شاهد سوگند قلم کرد
که حریفان قلم را به سفیهان نسپاری

...

عبدالکریم سروش, عید مبعث, غزل نظر دهید...

تو آمدی که بگویی علی ولی الله

لب نگار که باشد رطب حرام بود
زمان واجبمان مستحب حرام بود

فقیه نیستم اما به تجربه دیدم
بدون عشق ؛ مناجات شب حرام بود

اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری
به من معالجه ی در مطب حرام بود

بر آنکه دشمن اولاد توست نیست عجب
که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود

تو مرد ظرف شناسی و مهر اولادت
عجم که هست برای عرب حرام بود

تو را در کمال نوشتند یا رسول الله
بزرگ آل نوشتند یا رسول الله

تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند
هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند

تو را به سمت زمین با نسیم آوردند
تو آمدی و ملائک خوش آمدت گفتند

نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست
اگر که قّبه ی خضرا به گنبدت گفتند

تمام آل عبا «کُلنا محمّد» بود
تو عین نوری و در رفت و آمدت گفتند

اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری
تو را محمّد و آل محمّدت گفتند

شب ولادتت ای یار می کنم خیرات
نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات

برای خُلق تو باید کنند تحسینت
نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت

از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی
نوشته اند از این سو تو را نخستینت

هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است
شدیم کوچه نشینت ، شدیم مسکینت

شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات
گدای سفره ی هر سال چهارده سینت

تو آمدی که علی را فقط ببینی و بس
نداده اند به جز دیده ی خدا بینت

یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی
اگر چه خاک نشینی ، همیشه بالایی

مرا اویس شدن در هوای تو کافی ست
اگر چه باز ندیدم ، دعای تو کافی ست

همین که بوی تو را در مدینه حس کردم
لبم رسید به خاک سرای تو کافی ست

چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش
همین که فاطمه داری برای تو کافی ست

همین که اوّل هر صبح پیش زهرایی
برای روشنی لحظه های تو کافی ست

تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت
اگر علی تو باشد به جای تو کافی ست

قسم به اشهد ان لااله الا الله
تو آمدی که بگویی علی ولی الله

تو آمدی و ترحّم شدند دخترها
چقدر صاحب دختر شدند مادرها

تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت
بدین طریق چه آقا شدند نوکرها

خدای خوب به جای خدای چوب نشست
و با اذان تو بالا گرفت باورها

بگو : مدینه ی علمی ، علی در آن است
بگو : که واجب عینی ست حرمت درها

بریز شیره پیغمبری به کام حسین
که از حسین بیاید علی اکبرها

زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد
حسین منی انا من حسین اکبر شد

هزار حضرت مریم کنیز مادر توست
تو را بس است همین که بتول ، دختر توست

به دختران فلان و فلان نیازی نیست
اگر خدیجه والا مقام همسر توست

علی و فاطمه دو رحمت خداوندی
برای عالم دنیا و صبح محشر توست

به یک عروج تو جبریل از نفس افتاد
خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست

به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض
خدا برابر تو یا علی برابر توست

تو با علی جریان ساز شیعه اید اما
شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست

همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست
که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست

...

علی اکبر لطیفیان, عید مبعث نظر دهید...