عشق تو مایه ی یک عمر پریشانی بود!
عشق از روز ازل بی سـر و سامانی بـود
مـن چه مـیدانم؟! و مـیداند؟! و مـیدانی؟! بـود
از همان روز که افتاد به تو چشمانم
سـرنوشـت منِ نفرین شده ویرانی بود
ماه و خـورشید برایم چه تفاوت وقتی...
بی تو هر صبح و شبـم ابری و بارانی بـود
کولیِ شب زده مـی گـفت به مـن بی تردیـ
فال فنجان دلم "سر بـه بیابانی" بـود!
سـوختم بیشتر از دیـده ی یعقـوبی که
سالها گـمشـده اش یوسـف کنعـانی بـود
رد شـدی ثـانیـه ای از دل مـن، مـن اما
بم شـدم، سـربـه سـرم لرزش و ویرانـی بـود
عـکـس مهـتاب چو افتـاد میـانِ تن آب
خوابِ آرام شبش یکسره طـوفـانی بـود
پـدرم روضـه ی رضـوان بـه دو گـندم بفـروخـت
عشق تو مایه ی یک عمر پریشانی بود!