غلامرضا طریقی

بی ‌من تو در کجای جهانی که نیستی ؟!

حالم بد است مثل زمانی که نیستی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی

وقتی که مانده‌ای نگرانی که مانده‌ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی

عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی

باعشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی

تاچند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی

من بی تو در غریت‌ترین شهر عالمم
بی ‌من تو در کجای جهانی که نیستی ؟!

...

جدایی, عاشقانه, غزل, غلامرضا طریقی نظر دهید...

محبوب من ماهی‌ست با چشمان معمولی!

در دفترِ شعر من «این دیوانِ معمولی»
محبوب من ماهی‌ست با چشمان معمولی

برعکس آهوهای حِیران در هزاران شعر
او نیز چیزی نیست جز انسان معمولی

با پای خود دور از «پری‌دُم»های دریایی
عمری شنا کرده‌ست در یک وان معمولی

محبوب من جای قدح نوشیدن از ساغر
یک عمر چایی خورده در فنجان معمولی

او جوجه‌تیغی روی پلک خود نچسبانده !
تا نیزه‌ای سازد از آن مژگان معمولی

محبوب من این است و من با سادگی‌هایش
سر می‌کنم در خانه‌ی ارزان معمولی

با عقد دل فرقی ندارد شاهد عقدت
قرآن زرکوب است یا قرآن معمولی

عاشق اگر باشی برای بردن معشوق
اسب سفیدت می‌شود پیکان معمولی

من هم بدون سیم و زر یک شاعر پاکم
یک شاعر از نسل بدهکاران معمولی !

...

عاشقانه, غزل, غلامرضا طریقی نظر دهید...

فقط آرامشم را می دهی بر باد می دانم!

تو هم درد مرا تسکین نخواهی داد می دانم
فقط آرامشم را می دهی بر باد می دانم!

علی رغم تمام لحظه های آشناییمان
تو هم روزی نخواهی کرد از من یاد، می دانم!

و حتی می رسد روزی که وقتی صحبت از من شد
تو خواهی گفت:"از آن دیوانه دل، فریاد!" می دانم!

مرنج از گفته های من که من این زود رنجی را
برای کاملی مانند تو ایراد می دانم!

دو دل هستم من اما راه حل مشکل خود را
به دریا دل زدن با هرچه بادا باد می دانم!

...

رابطه, غزل, غلامرضا طریقی نظر دهید...

تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه من!

همیشه "برد خواه" تو، همیشه "مات خواه" من
بچین دوباره می زنیم! سفید تو، سیاه من...

ستاره های مهره و مربعات روز و شب
نشسته ام دوباره روبروی قرص ماه من

پیاده را دو خانه تو و من یکی نه بیشتر
همیشه کل راه تو، همیشه نصف راه من

تمسخر تکان اسب و اندکی درنگ تو
گناه و دست بر پیاده ، باز هم گناه من

یکی تو و یکی من و یکی تو یکی نه من
دوباره رو سفید تو، دوباره روسیاه من

دوباره شام لذت نبرد تن به تن تو و
دوباره شرمسار ارتکاب این گناه من

تو برده ای و من خوشم که در نبرد زندگی
تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه من

...

رابطه, غزل, غلامرضا طریقی نظر دهید...

رک گفته ام که پيش تو، زانو نمی زنم !

شرمنده ام که حرف دو پهلو نمی زنم
رک گفته ام که پيش تو، زانو نمی زنم

من يک ستاره ام ولی از بس که خسته ام
بی التماس چشم تو سوسو نمی زنم

«پا» روی آب می زنم و غرق می شوم
اما به سوی خاک تو «پارو» نمی زنم

من بامداد «چشم» تو را رسم می کنم
مانند تو مداد به «ابرو» نمی زنم

مانند گردباد که سلطان بادهاست
حرف تو را بدون هياهو نمی زنم

سوگند می خورم به تو که قبله ام شدی
من سجده جز به سوی فراسو نمی زنم

من «جار» می زنم که تو را دوست دارمت
اما برای قافيه، «جارو» نمی زنم...

...

رابطه, غزل, غلامرضا طریقی نظر دهید...

ائتلاف فرشته با شيطان !

دست هايت دو جوجه گنجشكند
بازوانت دو شاخه ی بی جان

ساق تو ساقـه ی سفيـدی که
سر زده از سياهی گلدان

ميوه های رسيده ای داری
پشت پيراهن پر از رنگت

مثل ليموی تازه ی شيراز
روی يک تخته قالی کرمان

فارغ از اختلاف چپ با راست
من به چشمان تو می انديشم

ای نگاه هميشه شکاکت
ائتلاف فرشته با شيطان !

فال می گيرم و نمی گيرم
پاسخی در خور سوال اما

چشم تو باز هم عنانم را
می سپارد به دست يک فنجان

در تمام خطوط روی تو
چشم را می دوانم هر بار

خال تو خط سير چشمم را
می رساند به نقطه ی پايان !

...

اروتیک, عاشقانه, غلامرضا طریقی نظر دهید...

«آینده» نیز از تو چه پنهان «گذشته» است!

دیگر زمان زلف پریشان گذشته است
تاریخ مصرف دل انسان گذشته است

در عصر ما فجیع تر از طرح تیر و قلب
عکس گلوله ای است که از نان گذشته است

در چشم من که «حال» ندارم بدون فال
«آینده» نیز از تو چه پنهان «گذشته» است!

باور نمی کنم که جهان جای جام جم
از مَعبر تفاله ی فنجان گذشته است

دنیا جهنمی ست که در روز سرنوشت
تصویرش از مخیله ی شیطان گذشته است

انگار مدتی ست که پروردگار هم
از خیر رستگاری انسان گذشته است!

...

غزل, غلامرضا طریقی نظر دهید...

حال همه در لحظه ی افطار یکی نیست!

هنگام هوس، وضع من و یار یکی نیست
حال همه در لحظه ی افطار یکی نیست

از تک تک اجزای قفس شاکی ام اما
نوع گله ام از در و دیوار یکی نیست

با حاجی و با شیخ عرق خوردم و دیدم
عکس العمل این دو ریاکار یکی نیست

کوتاه بیا شیخ! خدایی که تو خواندی
آنقدر بزرگ است که انگار یکی نیست

...

اجتماعی, غزل, غلامرضا طریقی نظر دهید...

الگوی هر ديوانه ام!

من که به تشخيص شما از هر نظر ديوانه ام
طبق خبرها آخرين ديوانه در ديوانه ام

دیگر خبرهای شما یک جو نمی ارزد که من
هم در خبر ديوانه ام، هم بی خبر ديوانه ام

ديوانه در ديوانه ام خوانديدو خوشحالم که من
بالاترين حد جنون در ذهن هر ديوانه ام

در اولين روز جنون محبوب خود را يافتم
او گفت نامم را مبر گفتم مگر ديوانه ام

در را به رويم بست و من در پشت اين در سالهاست
انگشت بر در، دربه در، خونين جگر، ديوانه ام

از هر نظر ديوانه ام ديوانه در ديوانه ام
چون اينقَدَر ديوانه ام، الگوی هر ديوانه ام

امروز خوشحالم که من مانند مردم نيستم
با آنچه هستم دلخوشم حتی اگر ديوانه ام

...

غزل, غلامرضا طریقی نظر دهید...