مجید تال

سپر ندارد اگر مادرم، پسر دارد!

از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد

یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد

عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای
کسی که کفو علی می شود جگر دارد

کمر به یاری تنهایی علی بسته
میان کوچه اگر دست بر کمر دارد

سر علی به سلامت چه باک از این سردرد
محبت ولی الله درد سر دارد

کسی که شهر سر سفرۀ قنوتش بود
چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!

صدا زد: "اشهد ان علی ولی الله"
ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد

زمان خوردن حق علی و اولادش
سقیفه است و احادیث معتبر دارد

سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود
سیاستی که برایش علی ضرر دارد

کنیزِ بیت علی خاک را طلا می کرد
سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد

اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت
ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد

گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی
در آن محله که بسیار رهگذر دارد

بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست
زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد

کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم
حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد

بگو به شعله : چه وقت دخیل بستن بود؟
هنوز چادر او کار با بشر دارد

بگو به میخ : که این کعبه را خراب نکن
غلاف کاش از این کار دست بر دارد

دهان تیغ دودم را عجیب می بندد
وصیتی که علی از پیامبر دارد

فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد
سپر ندارد اگر مادرم، پسر دارد

به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه
حسین هست ، حسن هست ، بال و پر دارد

اگر خمیده علی از نماز آیات است
در آسمان غمش هاله بر قمر دارد

شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع
که ماه الفت دیرینه با سحر دارد

میان شعله دعایش ظهور مهدی بود
که آه سوختگان بیشتر اثر دارد ...

...

فاطمیه, قصیده, مجید تال نظر دهید...

یادگاری مجتبی مانده

بر تن دشت ردپا مانده گیسویت در هوا رها مانده بازویت آنقدر که ضربت داشت ردّ شمشیر در هوا مانده بند نعلین...ظاهرا...،در اصل دهن ازرق است وا مانده یا حسن گفتنت که غوغا کرد صبر کن ذکر مرتضی مانده پس مدینه برادری شده است که چنین پای کربلا مانده پشت هر ذکر یا عمو جانت هوس ذکر یا اخا مانده لشکر تیغ! چشمتان روشن یادگاری مجتبی مانده گر چه «احلی من العسل» گفتی تازه احلی من البلا مانده چه به روز تو آمده که هنوز کمر خیمه گاه تا مانده زیر پا مانده ای و با حسرت نو عروس تو روی پا مانده دست تو در میان خون خودت دست او نیز در حنا مانده داستان جدایی ات این شد سر جدا، تن جدا جدا مانده تیغ ها که کشیده ات کردند وای من سهم نعل ها مانده گر چه قدت بلند شد اما نجمه بعد از تو بی عصا مانده

بر تن دشت ردپا مانده
گیسویت در هوا رها مانده

بازویت آنقدر که ضربت داشت
ردّ شمشیر در هوا مانده

بند نعلین...ظاهرا...،در اصل
دهن ازرق است وا مانده

یا حسن گفتنت که غوغا کرد
صبر کن ذکر مرتضی مانده

پس مدینه برادری شده است
که چنین پای کربلا مانده

پشت هر ذکر یا عمو جانت
هوس ذکر یا اخا مانده

لشکر تیغ! چشمتان روشن
یادگاری مجتبی مانده

گر چه «احلی من العسل» گفتی
تازه احلی من البلا مانده

چه به روز تو آمده که هنوز
کمر خیمه گاه تا مانده

زیر پا مانده ای و با حسرت
نو عروس تو روی پا مانده

دست تو در میان خون خودت
دست او نیز در حنا مانده

داستان جدایی ات این شد
سر جدا، تن جدا جدا مانده

تیغ ها که کشیده ات کردند
وای من سهم نعل ها مانده

گر چه قدت بلند شد اما
نجمه بعد از تو بی عصا مانده

...

اشعار عاشورایی, حضرت قاسم بن الحسن (ع), غزل, مجید تال نظر دهید...