محسن نظری

من نه جلادم ! نه زندانبان!

روز و شب با اینکه از دنیا شکایت می کنم
من به این دلواپسی ها دارم عادت می کنم

شرط خوشحالی در این دنیا فقط دیوانگیست
بعد تو ، دیوانه می بینم حسادت می کنم

می روی زیر فشار زندگی خم می شوم
می شوم، اما به سختی استقامت می کنم

مدتی، در قلب من بودی و حالا در سرم !
کار سختی نیست، تنها جا به جایت می کنم

بعد از این گاهی سلامی، گوشه چشمی، خنده ای
شکر ایزد! در همین حد هم قناعت می کنم

من نه جلادم ! نه زندانبان ، کسی هم نیستم
چون خودت می خواستی، باشد ! رهایت می کنم

لب به دندان می گزم، پنهان بماند راز تو
بیش از این چیزی نمی گویم، رعایت می کنم

پیش من خوشبخت بودی، بعد از این هم سعی کن
لا اقل خوشبخت تر باشی ، دعایت می کنم

 

...

جدایی, غزل, محسن نظری نظر دهید...

برو ای یار که من مهر تو را بخشیدم!

هر چه کردی به دلم، باز تو را بخشیدم
با زبان زخم زدی، دشنه زدی، خندیدم

معنی تک تک رفتار تو را میفهمم
ساده لوحی ست بگویم که نمی فهمیدم !

غرق تردید شدم، باز تحمل کردم
تا زمانی که به چشمان خودم هم دیدم

دیدم از خشم خداوند نمی ترسیدی
تو نترسیدی و من سخت از آن ترسیدم!

بسته بودم لب از آن درد و از آن بی مهری
تو جفا کردی و من هیچ نمی پرسیدم

بی سبب نیست فراموش شدی در یادم
که تو مهتاب شبانگاهی و من خورشیدم

عاقبت سرد شدم، خسته شدم، ول کردم !
مثل خورشید، غروبی که نمی تابیدم

شکل یک سیب که گندیده و کرم افتاده
کرم کردم و از اعماق درون گندیدم

اشک های دل من از تو و عشق تو نبود
بلکه از سادگی قلب خودم رنجیدم ...

برو ای یار برو، از تو گذشتم، خوش باش
برو ای یار که من مهر تو را بخشیدم!

...

خیانت, غزل, محسن نظری نظر دهید...

دنیا پر از شاعر شد از فردای میلادت!

بانو! نمیخواهی که قلبت مال من باشد؟
چشمت برای لحظه ای دنبال من باشد؟

تو مثل خورشیدی و من دور تو می گردم
آری! خدا میخواست، این اقبال من باشد

دنیا پر از شاعر شد از فردای میلادت
حق می دهم دنیا پر از امثال من باشد

با خواجه حافظ، فال می گیرم ، پر از بغضم
یعنی نباید اسم تو  در فال من باشد؟

آهوی تک خالی که هر کس عاشقش می شد
شاید مقدر نیست در چنگال من باشد

این بار دیگر دام در راهت می اندازم
عشق تو باید طالع امسال من باشد

...

عاشقانه, غزل, محسن نظری نظر دهید...