من نه جلادم ! نه زندانبان!
روز و شب با اینکه از دنیا شکایت می کنم
من به این دلواپسی ها دارم عادت می کنم
شرط خوشحالی در این دنیا فقط دیوانگیست
بعد تو ، دیوانه می بینم حسادت می کنم
می روی زیر فشار زندگی خم می شوم
می شوم، اما به سختی استقامت می کنم
مدتی، در قلب من بودی و حالا در سرم !
کار سختی نیست، تنها جا به جایت می کنم
بعد از این گاهی سلامی، گوشه چشمی، خنده ای
شکر ایزد! در همین حد هم قناعت می کنم
من نه جلادم ! نه زندانبان ، کسی هم نیستم
چون خودت می خواستی، باشد ! رهایت می کنم
لب به دندان می گزم، پنهان بماند راز تو
بیش از این چیزی نمی گویم، رعایت می کنم
پیش من خوشبخت بودی، بعد از این هم سعی کن
لا اقل خوشبخت تر باشی ، دعایت می کنم