تا به حدّ جنون خطرناک است!
پر و بالش در عشق بسته شده
از ریا و دروغ خسته شده...
تا به حدّ جنون خطرناک است!
دختری که دلش شکسته شده...
پر و بالش در عشق بسته شده
از ریا و دروغ خسته شده...
تا به حدّ جنون خطرناک است!
دختری که دلش شکسته شده...
دانلود آهنگ محال از شادمهر عقیلی با کیفیت 320
دست تو، تو دست من بود، دلت اما جای دیگه
تو خودت خبر نداری، اما چشمات اینو میگه
مدتی بود حس می کردم که دلت یه جا اسیره
پشته پا زدی به بختت، کی واست جز من می میره
تو می گی یه وقتا گاهی پیش میاد یه اشتباهی
نه دیگه دیگه نمیشه واسه تو نمونده راهی
دیگه دیدنم محاله، دیگه برگشتم خیاله
سزای کارت همینه، دل از اون نگات بی زاره
دانلود آهنگ آدم فروش از شادمهر عقیلی با کیفیت 320
دست تو رو شده برام، قصه هاتو بلد شدم
من آدم خوبی بودم، بخاطر تو بد شدم!
عاشق سر به راهتو کشیدی دنبال خودت
هرچی که بوده بین ما، بردار برو مال خودت!
نشون زدی برگ منو، بدون که دست آخره
اگه برنده هم بشی، به باخت من سر به سره!
وقتی دیدی که سوختی، رفتی و مارو فروختی
وقتی دیدی که سوختی، رفتی و مارو فروختی!
عطر موهای زیر روسری ات،
خوشگل ِ دست های جوهری ات
با نگاهای تُند شوهری ات،
توی گوشی شماره ی مشکوک!
«مهدی ِ موسوی» ِ خسته تری
پشت درهای کور ِ بسته تری
کنج ِ بدبختی اش نشسته تری
گم شدن توی کوچه ی متروک..
محو ِ یک بی قراری ِ مفرط
روی تخت ِ تن ِ تو لَم دادن
اسم تو بر لبم حرام شدن
به لبان من و تو سم دادن
عقده ای توی بال های من:
نپریدن به عمق دره ی تو
که مبادا به حجم ِ تو برسد
عاشق ِ ذره ذره ذره ی تو
که به راه بدی کشیده شوی،
مثل سیگار از ته ِ پاکت
که مبادا دوباره دندانم
بشکند توی پُرز ِ مسواکت!
تو را لای کدامین دفتر عمرم بخشکانم؟
تو را کنج کدامین پاره قلبم؟ نمیدانم
من عادت کرده ام هرشب غبار اشکهایم را
به روی هرچه باقی مانده است از تو ببارانم
عروس هرزه ی صهیون! عصا از گردنم بردار
که من موساترین پیغمبر سر در گریبانم
کجا قرآن نوشته یوسف از آن زن بدش آمد؟
که من عمریست از سرپیچی چشمم پشیمانم
زنم امشب کنار یک نفر غیر از خودم خوابید
ومن باید خودم را در صدای او بخوابانم!
خدای چکمه پوش خیره بر اعصار یخبندان
نترس از من، که من خود زاده داغ زمستانم
تنم یخ بسته از سرمای آدمهای دیواری
و دیوار است دیوار است دیوار است، تاوانم
شنیدم دست باران قصد موهای تو را کرده
برایت چتر آوردم که باران را بسوزانم
دلم افسردگی مزمن یک کوه را دارد
غزل پیچم نکن بانو، که من یا تو...چه میدانم؟
در غم عشق تو تنها نه پرم می سوزد
به خدا از نوک پا تا به سرم می سوزد
پدر تجربه ام، بس که خیانت دیدم
به تو که می رسم اما پدرم می سوزد
بی ثمر نیست تلاشم ولی از مکر رقیب
شده ام مثل درخت و ثمرم می سوزد
لعن و نفرین که ندارد به دل من اثری
نام تو برده کسی که جگرم می سوزد
از غم دوری تو خلق شده دوزخ من
من خدا گشتم و دارد بشرم می سوزد
خبر مرگ مرا جز تو همه شهر شنید
هم جسد، هم کفن و هم خبرم می سوزد
دفتر شعر مرا با گل تر خاک کنید
یاد تو کردم و دارد اثرم می سوزد
دلشورهام گرفته مبادا تو با یکی...
میمیرم از تصور اینکه تو را یکی...
ترجیح میدهم که نخوابم از این به بعد
کابوس دیدهام که بله، بین ما یکی...
وقتی که زنگ میزنی آشفته میشوم
من را تو اشتباه گرفتی به جای کی
دست خودم که نیست، عزیزم، خودت ببین
هر وقت پا گذاشتهای هر کجا، یکی...
هی حرص و قرص میخورد و دود میشود
همپای واژهواژهی این سطرها یکی...
حتی تو هم حال مرا بهتر نخواهی کرد
یکبار کردی، بعد از این دیگر نخواهی کرد!
ناباوری ها چشم مشتاق ِ مرا بستند
حالا که مردم در اتاق خوابمان هستند!
بیهوده می گویم... که حرفم را نمی فهمی
معنای رسوایی آدم را نمی فهمی!
خود را به نشنیدن زده هر کس مرا دیده ست
از جای خنجر زیر کتفم، بال روییده ست!
باید به این تقدیر ِ بی رحمانه عادت کرد
"ما دوستیم آنقدر که باید خیانت کرد"!!
سخت است بر سنگ مزار عاشقی ریدن!
اسطوره ات را در لحاف دیگری دیدن!
سخت است اینکه سینه هایش را...لبانش را...
هر سگ که می آید بلیسد استخوانش را!
بیرون بیاور از لباسم بوی تندت را
بیرون بکش ازسینه ام چاقوی کندت را
چنگیزه ی تخم جن ِ خونریز ِ خون آشام!
زیبای وحشی! وحشی ِ زیبای دامن گیر
لیلالوند ِ لا اُبالی! لولی ِ لا قید!
دیوانه در دیوانه ی زنجیر در زنجیر!
سگ باز ِ سگ پندار ِ سگ گفتار ِ سگ کردار!
سگ مصب ِ سگ سان ِ سگ زاینده ی ِسگ زاد!
تخم سگ ِ سگ ذات ِ سگ اخلاق ِ سگ شهوت!
زیبایی ات را جمع کن! شهر از کمر افتاد!
حوّای سیب آلوده ی وسواس ِ آدم کش!
پتیاره ی قدیس ِ آیین ِ هم آغوشی
زیبایی ات را جمع کن! چشمانم از سو رفت
تا کی از این خشکیده شاعر شیره می دوشی؟
پایان حرفت را بگو! صبرِ صبوری نیست
تا جوجه ها را آخر پاییز بشمارم
از بس شبیه لاشخورها عاشقی کردی
بوی تعفن می دهد این "دوستت دارم"!
انقدر جذابی که وقتی شعر میخونی
صد مرد شاعر رو لبت از حال میره
انقدر خوبی که تموم شهر میخوانت
این مرد از روی حسادت زود میمیره
از چشمهای روی تو افتاده میترسم
از هر کسی که بهتر از من باشه بیزارم
هروقت اسم شاعری رو میبری پیشم
پشت سر شعرای خوبش صفحه میذارم
حس میکنم مردم تو کار فتح موهاتن
باید کجا مخفی کنم موهای مشکیتو
وقتی باید تنها بری جایی دلم میخواد
گم کرده باشی شیشه ی لاک زرشکیتو
گوشیتو که چک میکنی دلشوره میگیرم
معلومه که دور و برت مجنون فراوونه
من مطمئنه مطمئنم دوستم داری
دلشوره بخشی از وجود مرد داغونه
من مرد زخمای قدیم درب و داغونم
مردی که تو بیداریاش کابوس میبینه
توی سرم یک زن لباس باز میپوشه
با یک غریبه جفته جفته جفت میشینه
میترسم از دزدیدن دستات از دستم
من رو چرا اصلا کشوندی توی این بازی
گیرم زلالم ... پای سستم رو نمیبینی؟
روی کدوم دریاچه داری قصر میسازی؟!
نگران بودم و اجبار سفر پیرم کرد
شب نخوابیدن من تا به سحر پیرم کرد
نونهالم که به باغ رفقا روییدم
دیدن دسته ی نامرد تبر پیرم کرد
خانه ی بخت من از بخت بد آن بالا بود
چمدان دست من و کوه و کمر پیرم کرد
دست در دست من و پا به رفیقم می داد
تاول خاطره ی این دو نفر پیرم کرد
زور من بیشتر از وزن قلم بود ولی
حرمت سابقه و منع پدر پیرم کرد
روی دیوار اطاقم بنویسید از او-
بی خبر ماندن و احساس خطر پیرم کرد