بعد از این با نابرادرها صمیمی می شوم!
تا تو گاهی می کشی از سینه آه تازه ای
باید از عشقت، بیفتم در گناه تازه ای
تا پلنگ وحشی ات آهو فریبی می کند
جنگلی را می بری در قتلگاه تازه ای!
آسمان دیوانه شد در برکه ات وقتی که دید
می کشی هر شب به دوشت نعش ماه تازه ای
بعد از این با نابرادرها صمیمی می شوم!
تا بیاندازم تو را در عمق چاه تازه ای
کاش قدری فلسفه می خواندی و در انتها
می نشستی تا بجویی رسم و راه تازه ای
خوب می دانم اگر ویران شده این سرزمین
تو فقط باید بسازی با نگاه تازه ای
می کشم دست از نوشتن چون که میدانم دلت
می رود آخر به سمت اشتباه تازه ای!