اروتیک

که تا تنور لبت گرم شد بچسبانم!

لواشکانه به دندان نشسته ای جانم
بگو که دل بکنم از تو یا که دندانم

تمام مزه دنیا به ترشرویی توست
فدای تنگی خلقت لبان خندانم

چه خوب،آمدی امشب ،که مانده بودم باز
چگونه این دل درمانده را بپیچانم

زغال چشم سیاه و دوسیب گونه تو
بساط عیش مهیاست پای قلیانم

خمیر بوسه ورآمد سخن بگو با من
که تا تنور لبت گرم شد بچسبانم!

به دکمه دکمه پیراهنت قسم هر شب
به یاد صبح تنت تا سپیده بارانم

اگر چه چشم پر از خواب و جاده هموار است
به شوق سیب لبت تا بهشت میرانم!

...

اروتیک, عاشقانه, قصیده, مجید آژ نظر دهید...

آخرش کار می‌دهد دستم!

تیزی گوشه‌های ابرویت
پیچ و تاب قشنگ گیسویت

آن دوتا چشم ماجراجویت
این صدای خوش النگویت

آخرش کار می‌دهد دستم
-

ناز لبخندهای شیرینت
طرح آن دامن پر از چینت

«هـ» دو چشم پلاک ماشینت
شیطنت در تلفظ شینت

آخرش کار می‌دهد دستم
-

گیسوانت قشنگی شب توست
صبح در روشنای غبغب توست

ماه از پیروان مذهب توست
رنگ خالی که گوشه لب توست

آخرش کار می‌دهد دستم
-

شرم در لرزش صدای تو
برق انگشتر طلای تو

تقّ و تقِّ صدای پای تو
ناز و شیرینی ادای تو

آخرش کار می‌دهد دستم
-

حال پر رمز و مبهمی داری
اخم و لبخند درهمی داری

پشت آرامشت غمی داری
اینکه با شعر عالمی داری

آخرش کار می‌دهد دستم
-

کرده‌اند از اداره‌ام بیرون
به زمین و زمان شدم مدیون

کوچه گردم دوباره چون مجنون
دیدی آخر!... نگفتمت خاتون!

آخرش کار می‌دهی دستم
-

...

اروتیک, طنز, عاشقانه, قاسم صرافان نظر دهید...

مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است!

قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است
بلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟

عجب گلی زده‌ای باز گوشه‌ی مویت
تو ای همیشه برنده! شماره‌ات چند است؟

به توپ گرد دلم باز دست رد نزنی
مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است!

همین که می‌زنی‌اَش مثل بید می‌لرزم
کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟

نگاه مست تو تبلیغ آب انگور است
لبت نشان تجاری شرکت قند است

بِ ... بِ ... ببین که زبانم دوباره بند آمد
زی... زی... زی... زیرِسر برق آن گلوبند است

نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو
شبیه برف سفیدی که بر دماوند است

دوباره شاعر «جغرافیَ» ت شدم، آخر
گلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده ست

چرا اهالی این شهر عاشقت نشوند
چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است

به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند
نگاه تو پی یک صید آبرومند است

هزار «قیصر» و «قاسم» فدای چشمانت
بِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟

نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جَلدی است
اگر چه می‌پرد اما همیشه پابند است

نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد
و گفت: روزی عشاق با خداوند است

رسیدی و غزلم را دوباره دود گرفت
نترس – آه کسی نیست - دود اسفند است

...

اروتیک, طنز, عاشقانه, غزل, قاسم صرافان نظر دهید...

نازنین! چایی که می‌ریزی نباتی هم بیاور!

یا مرا دعوت نکن یا سور و ساتی هم بیاور
نازنین! چایی که می‌ریزی نباتی هم بیاور

محشری بانو! نیستان لبت را وقف ما کن
روز محشر باقیات الصالحاتی هم بیاور

مستحقم، ای هوای باغ گیسویت شرابی !
آمدی از باغ انگورت زکاتی هم بیاور

دختر خانی ولی خانم! مگر ما دل نداریم
گاهگاهی کوزه آبی از قناتی هم بیاور

اینقدر با بچه شهری ها نکن شیرین زبانی
یا اقلا اسم فرهاد دهاتی هم بیاور

ظهر از مکتب بیا از کوچه ما هم گذر کن
از گلستان، گل برای بی سواتی هم بیاور

روی نذری‌ها بکش با دارچین قلبی شکسته
لطف کن یک بار تا درب حیاطی هم بیاور

پشت سقاخانه‌ام چشم انتظار استجابت
از زیارت آمدی آب فراتی هم بیاور

...

اروتیک, عاشقانه, غزل, قاسم صرافان نظر دهید...

انگار غزل آب نباتی شده باشد

انگار غزل آب نباتی شده باشد
وقتی که دو تا لب قر و قاطی شده باشد!

لب های تو با طعم انار است و دو چشمت
شیری ست که کم کم شکلاتی شده باشد!

این طور نگاهم نکن، انگار ندیدی
شهری پی عشق تو دهاتی شده باشد!

من با تو خوشم با نمد بر سر دوشم
بگذار که عالم کراواتی شده باشد!

یک بار به من حق بده، لب های کبودم
در لیقه ی موهات دواتی شده باشد!

باید که غزل های مرا هم نشناسی
وقتی که غزل هم صلواتی شده باشد!

...

اروتیک, عاشقانه, غزل, کاظم بهمنی نظر دهید...

در باد میفهمی که شعر مبتذل زیباست!

لبهات از آغازِ خلقت، از ازل زیباست
از چشم هایت تازه فهمیدم عسل زیباست

با بوسه ها هرچند مشکل داشتم اما
چون میشود ما بین ما رد و بدل زیباست

با دامنت در باد میرقصد دلم بانو
در باد میفهمی که شعر مبتذل زیباست!

جغرافیای خطه ات را دوست میدارم
آغوش بگشا سرزمین من! بغل زیباست...

...

اروتیک, عاشقانه, غزل نظر دهید...

آن چه می خواستم از عشق،همانم دادی!

آمدی...پنجره ای رو به جهانم دادی
ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی

چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه
نَفَسم را بند آوردی و جانم دادی

جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان
تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی

از گُلِ پیرهنت، چوب لباسی گُل داد
در رگِ خانه دویدی ...هیجانم دادی

در خودم ریخته بودم غمِ دریاها را
چشمه ام کردی و از خود جریانم دادی

سر به زانوی تو خالی شدم از آن همه بغض
مثل یک خوشه ی انگور،تکانم دادی

شوقِ این جانِ به تنگ آمده،آغوشِ تو بود
آن چه می خواستم از عشق،همانم دادی!

تو در این خانه ی بی پنجره، "صبح" آوردی
روشنم کردی و از مرگ، امانم دادی...!

...

اروتیک, اصغر معاذی, عاشقانه, غزل نظر دهید...

روبند بینداز که مشکل نتراشی!

آئینه تزئین شده با شیشه و کاشی
روبند بینداز که مشکل نتراشی!

تو علت لرزیدن دست و  دل شهری
معلولِ تو است این همه جنجال وحواشی

تغییر زمان تابع نسبیت محض است
فرق است اگر باشی و وقتی که نباشی

در راه رسیدن به تو از عقل گذشتم
از عقل که نه خیریه ی سنگ تراشی

تنهایی من کاخ مخوفیست که شاید
با زلزله ی عشق تو گردد متلاشی

...

اروتیک, امیر سهرابی, عاشقانه, غزل نظر دهید...

مجهز می کنی با عشوه ای حتی سپاهت را!

خدا آنقدر برق انداخت شمشیر نگاهت را
که حتی راهزنها هم نمی بندند راهت را

دو چندان می شود زیباییت وقتی که می گیرد
هلال ابر گیسوی سیاهی روی ماهت را

به آسانی جهانم را تصرف می کنی وقتی
مجهز می کنی با عشوه ای حتی سپاهت را

دهانش از تعجب باز می ماند اگر دریا
فقط یک لحظه در چشمت ببیند این شباهت را

خدا هم مثل من زیباییت را دوست می دارد
و لذت می برد وقتی که می بیند گناهت را

نه تنها من فقط گاهی تو را گم میکنم در خود
که هر شب شمس گم میکرد راه خانقاهت را

...

اروتیک, عاشقانه, غزل ‏ - نظر دهید...

ببین این شهوت افتاده بر شریان قلیان را!

مزیّن می کند وقتی که با قالیچه ایوان را
فراهم می کنم من هم بساط چای و قندان را

برایم چای می ریزد، دو بیتی شعر می خواند
لبش با قند، می بخشد به من طعمی دو چندان را

دو چشمش سنگ نیشابور را در یاد می آرد
تراش قامتش اسلیمی قالی کاشان را!

از او یک کام می گیری و قل قل سرخ می گردد
ببین این شهوت افتاده بر شریان قلیان را!

چه جادویی است در اندام موزونش؟ نمی دانم
هوایی کرده لب هایش همین قلیان بی جان را

به پشتیبانی چشم تو، در اشراق شعر خود
سر انگشت می خواهم بچرخانم خراسان را

و نم نم...فرصتی شد تا پناه آرد به آغوشم
چه بعد از ظهر زیبایی! فقط کم داشت باران را

...

اروتیک, عاشقانه, غزل نظر دهید...