ناصر ندیمی

چون توی دنیای مجازی میهمان دارم!

این روزها حس بدی با دوستان دارم
با دوستانم حالتی دامن کِشان دارم

آنقدر مردادم که حتی در یخِ بهمن
انگار طرح جامع خرماپزان دارم!

در من کسی افتاده مثل "من نمی فهمم" !
یا حرف های مبهمی توی دهان دارم !

یک جنگ اغلب نامقدس یا مقدس تر
با دشمنان فرضی ِ این داستان دارم

این داستان چیزی ندارد جز همین شاعر
یک شاعرِ دلواپس ِ نامهربان دارم

یک چند وقتی می شود با فحش می خوابم
حتی مرتب میلِ به زخم زبان دارم

تا ظهر می خوابم که شب بیدار بنشینم
چون توی دنیای مجازی میهمان دارم

یک مشت آدم که نمی بینم، -همین خوب است-
گاهی خودم مهمانم و یک میزبان دارم

فردای شب های سگی از روی بیکاری
توی خیابان گوشه ی چشمی به نان دارم

گاهی دقیقا گوشه ی چشمم به بعضی هاست
گاهی شدیدا مشکل جا و مکان دارم!

اصلا سیاسی نیستم، اهل دموکراسی
نه مشکلی با شرق تا غرب جهان دارم

من حزب بادم، دست کم حزب سر و سینه
بنده اصولا اشتیاقِ گفتمان دارم

با الکل بالای صد در صد نمی مستم
گاهی فقط هنگام خوابیدن تکان دارم

این روزها قلبا ارادتمند خیامم
اما به جای کوزه، رسما استکان دارم

چیز زیادی در بساطم نیست، غیر از این
باور کنی یا نه؟! فقط،یک ذره "جان" دارم

...

بهمن, غزل, مرداد, ناصر ندیمی نظر دهید...

دوست دارم کنار شومینه، بنشینی و چای دَم بکشد!

تووی کوچه قرار ممکن نیست، باید از ازدحام برگردم
گاهی از در که می زنم بیرون، شاید از پشت بام برگردم

دل خودش را به قصد قُربت کُشت، مَرد، زن را به قصد نزدیکی
باید از فکر،بسته باشم تا، راحت از قتل عام برگردم

چند ساعت سه تار در طیِ روز، چند ساعت به خواب مشغولم
چند ساعت به خانه ی بی زن، با کمی اضطراب مشغولم

تووی ذهنم مدام می چرخم، با تز انقلاب مشغولم
دوست دارم در این میان گاهی، تا بگویی سلام، برگردم

اجتماعی که فحش ناموسی ست،اجتماعی که تلخی ِ زهر ست
سوپرِ کوچک ِ محله ی ما،مَرد ِ بدبخت با زنش قهر ست

گیج ِ سگ پرسه در خیابانم، شهرداری مزاحم شهر است
می روم با تمام بدبختیم، بعد ِ یک انهدام برگردم

چندتا شعر مبتذل گفتم، روی احساس شاعری، حتما
کفر همسایه را درآوردم، بی پدر فحش داد و خندیدم!

فکر کردم چقدر کم دارم، تخت بودی و بی تو خوابیدم
باید از خود جدا کنم خود را، از من ِ بی مرام برگردم

عشق، چیزی نبود غیر از درد، روزهای کلافه بودن را
گور بابای هر که می گوید، قصه ی بد قیافه بودن را

روی چشمم اسید می پاشم، تا نبینم اضافه بودن را
سینیِ چای را به من برسان، خواهشا یک کلام، برگردم؟!

در نبود تو منفجر شده ام، مَرد باید عذاب هم بِکِشد
سردی ِ روزهای بی زن را، کاش این خانه دست ِ کم بِکِشد

دوست دارم کنار شومینه، بنشینی و چای دَم بکشد
بعد با هم قرار بگذاریم، با تو در شعر هام برگردم

دوستم داری و نفهمیدم، دوستت دارم ِ صمیمی را
سگ نبودم که هار می رقصم، دوستم داری ِ قدیمی را

ردّ ِ آغوش می کُشد حتما، شک نکن،ناصر ندیمی را
منتظر می شوم، دهان وا کن، رو به من، والسلام! برگردم!

...

جدایی, چهارپاره, رابطه, ناصر ندیمی نظر دهید...

گاهی تو را قلیان به قلیان دود می بینم!

بندر به بندر با خودم پهلو نمی گیرم
لنگر به لنگر می کشم بر سینه طوفان را

کشتی به کشتی توی اقیانوس می غرقی
این ناخدای خسته ی سر در گریبان را

از لابلای حرف هایم می کشی بیرون
دیوان به دیوان، شمس می ریزد در آغوشت

من احتمال حافظم در مستی شیراز
من اعتبار سعدی ام، نثر گلستان را

الکل به الکل از سر خیام می افتم
شرجی به شرجی بر تن بوشهر می چسبم

خرما به خرما می پزم در داغ تابستان
دارم به بازی می کشانم پای هذیان را

من قهوه ای شیرین که توی کافه ای تلخم
من کافه ای غمگین میان دود سیگارم

من هرزه ای بعد از دو ساعت پاره در تختم
من التماس مادری توی خیابان را

حتی تو را در گرد و خاکی مختصر دارم
حتی تو را در سرفه های خشک و تر دارم

گاهی تو را قلیان به قلیان دود می بینم
گاهی ترافیک نچسب شهر تهران را

من یک گروه وحشی تکفیری ام در تو
من سرزمینی کاملا اشغالی ام خانم

من کشوری با احتمال بارش بمبم
باید تو هم با من بسنجی عمق بحران را

من، دوست دارد دست بردن زیر ِ پیراهن
یا دوست داری التماس دست از دامن

دارم تماشا می کنم آبادی ات را زن
داری تماشا می کنی یک مرد ویران را

...

رابطه, ناصر ندیمی نظر دهید...

گرگ بودن چقدر هم خوب است!

گرگ و میش ِنشسته در سر من
زوزه های رسیده ای داری

گرگ ها هم که از تو می ترسند
چشمهای دریده ای داری

چشمهایت چقدر سگ دارند
در تو یک جور هاری مزمن

گرگ یعنی که دشمنی خونی،
طرح یک ارتباط ناممکن

در تو چیزی نشسته نا مفهوم
مثل گرگ به قُلّه چسبیده

من،سگ ِ مهربان ِ گلّه ی خود
با جنونی که تخت خوابیده

احتمال به تو رسیدن ِ من
احتمالی همیشه تاریک ست

گرگ با سگ؟! چه نسبت ِدوری
احتمالا به صفر نزدیک است

لمس تو معضلی همیشگی است
معضلی با جویدن ِ ناخن

سگ به یک تکّه استخوان قانع
گرگ اما؟ به من نگاه نکن

مردی آرام در من افتاده
یک سگ مهربان که ولگرد ست

یک زن شورشی ست در بغلت
گرگ در تو چه کارها کرده ست!

با تو من در تلاطمی گیجم
ردپای تو بر تنم پیداست

رد یک پنجه بر تن دیوار
سر به هر جا که می زنم پیداست

سگ که باشی به استخوان، بندی
یک زن ِ شورشی نخواهی داشت

اتفاقا درست فکر کنی قطعا
آرامشی نخواهی داشت

دوست دارم،تمامی ِ شب را
تا خود ِ صبح ، یک نفس بِدَوَم

گرگ باشی و چشم بگذاری
گوش تا گوشِ گرگ را بِجَوَم

چشمها را ببند می بینم
رد پای حضور ِ جادو را

احتیاجی به پیش بینی نیست
احتمال ِ وقوع ِ چاقو را !

قتلِ عمد سگی که من باشم
دست ِ جادوی گرگ افتاده ست

قتل با چشم؟ اتفاقی که،
سگ به این اتفاق تن داده ست

با توسل به داغی ِ یک تَن
دوست دارد که هر چه شد،بکُند

مَرد باید تمام یک زن را
مثل یک گرگ مال خود بکُند

این سگ استخوانی ِآرام
می تواند به گرگ برگردد

قلّه را توی خواب می بیند
می رود تا بزرگ برگردد !

زخمی ِ چند ساله ای در من
در سَرَم واژه واژه آشوب ست

یک سگم، توی دست قلاده
گرگ بودن چقدر هم خوب است!

توی این شعر مطمئنم که
گرگ پایان داستان باشد

از خود ِ متن می شود فهمید
پای یک گرگ در میان باشد !

...

چهارپاره, ناصر ندیمی نظر دهید...

دقیقاً دوهفته ست شاعر ترم

نفس می کِشد واژه در دفترم
دقیقاً دو هفته ست شاعر ترم

دقیقاً دو هفته ست در من کسی ست
که هر شب می افتد به جانِ سَرم

من و آشپزخانه و چای و بعد
دوتا قرص سَردرد تا می خورم

خودم را کمی می فرستم به خواب
دوباره می آید کَسی، می پرم

برو لعنتی مرد تو خسته است
و حالی نمانده ست در بسترم

قدم می زنم وسعت خانه را
تُف و لعنتم می کُند مادرم

به من زیر لب فحش بد می دهند
که ای بی پدر، این سه تا خواهرم

خودم واقفم لعنتی، تُف به من
گُهم، بی شعورم، نفهمم، خَرَم!

برو راه این شاعرت را نبند
خودم را به جای بدی می بَرم

تو یک کوچه ی روبراهی، بفهم
که من عابر کوچه ی دیگرم

تو اصلاً خودِ حضرتِ آفتاب
تو را روی تختم که می آورم

به گه می کِشی خلوتِ تخت را
قسم می خورم از تنت نگذرم

تو قدیسه، تو حضرت مریمی
برو با خدا حال کُن دخترم!

منِ بی پدر با تو باشم بد است
منِ لعنتی فکر کُن کافرم

تمام است این زندگی سگی
سَرِ ساعت لعنتی محضرم !

من و مادر و تلخیِ چای و شعر
دقیقاً دوهفته ست شاعر ترم

...

تنهایی, عاشقانه, ناصر ندیمی نظر دهید...