عشق است اگر هوای دلِ ما محرّمی ست
خونِ غروب، جامهٔ شب را سیاه کرد
عشق است اگر هوای دلِ ما محرّمی ست
خونِ غروب، جامهٔ شب را سیاه کرد
عشق است اگر هوای دلِ ما محرّمی ست
توبه هایم را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی می روم سوی گناه دیگری
لحظه لحظه پشت هم شیطان فریبم می دهد
می گذارد بر سر هر راه چاه دیگری
گریه باید کرد تنها در عزای تو حسین
توبه غیر از این ندارد هیچ راه دیگری
مثل حر من نیز برگشتم که غیر از خیمه ات
نیست مارا در همه عالم پناه دیگری
ای زمان در طول تاریخ اینچنین داری سراغ
بی کفن، لب تشنه، بی سر، پادشاه دیگری ؟
آه از آن ساعت از آن گودال و از آن قتلگاه
آه از آن تل که خودش شد قتلگاه دیگری
می کشیدند آه هم شمشیرها هم تیرها
از دل هر نیزه برمی خاست آه دیگری
کاش در آن لحظه ها یا خواهرش آنجا نبود
یا نمی انداخت بر جسمش نگاه دیگری
انتقام خون اورا یک نفر خواهد گرفت
از پس این ابرها پیداست ماه دیگری
هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله
هرکه دارد سر همراهی ما بسم الله
کاروان دل عشاق به راه افتاده ست
مانده همراهی دلهای شما بسم الله
غم آن شاه اگر میطلبی اینک غم
به دل توست اگر مهر و وفا بسم الله
در ره عشق نجوئید به جز مهر حسین
هرکه دارد به سر این شور و هوا بسم الله
بوی جانان شنو از نکهت آن تربت پاک
هم عنان با نفس باد صبا بسم الله
دل ما در گرو عشق حسین بن علی ست
تو هم ار خواهی از این طرفه بلا بسم الله
هرکه مشتاق لقای شه خوبان باشد
نشناسد سر شوریده ز پا بسم الله
آرزو میکنی ار طلعت آن ماه منیر
این تو و این ره آن ماه لقا بسم الله
در همه ملک رسد نغمه (هل من ناصر)
داری ار گوش بدین طرفه ندا بسم الله
بخشش روسیهان در کف آن سلطان است
درگهی بهتر از این هست کجا بسم الله
ما نداریم پناهی بجز از این درگاه
گر دوا خواهی و امید شفا بسم الله
خیمه بخشش او در همه عالم زده شد
میکند لطف به هر شاه و گدا بسم الله
تشنه لب بر لب دریای شفاعت بنشست
از کفش جویی اگر آب بقا بسم الله
هرکه مغروق گناه است چو دلخسته سلیم
دارد امید ز شاه شهدا بسم الله
از غم هجر بسوزد دل عشاق حسین (ع)
هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله
این بار بی مقدمه از سر شروع کرد
این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد
مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را
از جای بوسه های پیمبر شروع کرد
از تل دوید مرثیه را قتلگاه را
از لا به لای نیزه و خنجر شروع کرد
از خط به خطّ مقتل گودال رد شد و -
با گریه از اسیری خواهر شروع کرد
این جا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست!
طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد
بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد
از روضه ی ربودن معجر شروع کرد
برگشت، روضه را به تمامی دشت برد
از ارباً ارباً تن اکبر شروع کرد
لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد
از التهاب مشک برادر شروع کرد
هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد
از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد
تیر از گلوی کودک من در بیاورید!
هی خواند و گریه کرد و مکرّر شروع کرد
غش کرد روضه خوان نفسش در شماره رفت
مدّاحی از کناره ی منبر شروع کرد
ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین!
دم را برای روضه مادر شروع کرد
یک کوچه باز کنید که زهرا رسیده است
مداح بی مقدّمه از در شروع کرد
هیزم می آورند حرم را خبر کنید -
این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد
این شعر هم که قافیه هایش تمام شد
شاعر بدون واهمه ازسر شروع کرد...
هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله
هرکه دارد سر همراهی ما بسم الله
کاروان دل عشاق به راه افتاده ست
مانده همراهی دلهای شما بسم الله
غم آن شاه اگر میطلبی اینک غم
به دل توست اگر مهر و وفا بسم الله
در ره عشق نجوئید به جز مهر حسین
هرکه دارد به سر این شور و هوا بسم الله
بوی جانان شنو از نکهت آن تربت پاک
هم عنان با نفس باد صبا بسم الله
دل ما در گرو عشق حسین بن علی ست
تو هم ار خواهی از این طرفه بلا بسم الله
هرکه مشتاق لقای شه خوبان باشد
نشناسد سر شوریده ز پا بسم الله
آرزو میکنی ار طلعت آن ماه منیر
این تو و این ره آن ماه لقا بسم الله
در همه ملک رسد نغمه (هل من ناصر)
داری ار گوش بدین طرفه ندا بسم الله
بخشش روسیهان در کف آن سلطان است
درگهی بهتر از این هست کجا بسم الله
ما نداریم پناهی بجز از این درگاه
گر دوا خواهی و امید شفا بسم الله
خیمه بخشش او در همه عالم زده شد
میکند لطف به هر شاه و گدا بسم الله
تشنه لب بر لب دریای شفاعت بنشست
از کفش جویی اگر آب بقا بسم الله
هرکه مغروق گناه است چو دلخسته سلیم
دارد امید ز شاه شهدا بسم الله
از غم هجر بسوزد دل عشاق حسین (ع)
هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله
آی دوزخسفران! گاهِ دریغ آمدهاست
سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمدهاست
طعمۀ تلخ جحیمید، گلوگیرشده
چرکِ زخمید ـ که کوفه است ـ سرازیر شده
فوج فرعونید یا قافلۀ قابیلید؟
ننگ محضید، ندانم ز کدامین ایلید
ره مبندید که ما کهنهسواریم ای قوم!
سرِ برگشت نداریم، نداریم ای قوم!
حلق بر نیزه اگر دوختهشد، باکی نیست
خیمه در خیمه اگر سوختهشد، باکی نیست
خیمه تشنه است، غمی نیست، گلابآلوده است
سجده بیمار، نه بیمار، شرابآلوده است
آبِ این بادیه خون است که وانوشد کس
زهر باد آن آب کز دست شما نوشد کس
شعله گر افسرد، خاکستر ما خواهد رفت
تن اگر خفت به صحرا، سر ما خواهد رفت
راه سخت است، اگر سر برود نیست شگفت
کاروان با سر رهبر برود نیست شگفت
تن به صحرای عطش سوخته، سر بر نیزه
بر نمیگردیم زین دشت، مگر بر نیزه
تشنه میسوزیم با مَشک در این خونیندشت
دست میکاریم تا مرد بروید زین دشت
آی دوزخسفران! گاهِ سفر آمدهاست
سر بدزدید که هفتاد و دو سر آمدهاست
کربلایی شدنم دست تو است آقاجان...
پاس و ویزا و گذر، بازی بین المللی ست!
ای خون اصلیت به شتکها ز غدیران
افشانده شرف ها به بلندای دلیران
جاری شده از کرب و بلا آمده آنگاه
آمیخته با خون سیاووش در ایران
تو اختر سرخی که به انگیزه تکثیر
ترکید بر آیینه خورشید ضمیران
ای جوهر سـرداری سرهای بریده
وی اصل نمیرندگی نسل نمیران
خرگاه تو می سوخت در اندیشه تاریخ
هر بار که آتش زده شد بیشه شیران
آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب
نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران
و آن روز که با بیرقی از یک تن بی سر
تا شام شدی قافله سالار اسیران
تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند
باید که ز خون تو بنوشند کویران
تا اندکی از حق سخن را بگزارند
باید که ز خونت بنگارند دبیران
حد تو رثا نیست، عزای تو حماسه است
ای کاسته شأن تو از این معرکه گيران
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است؟
راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش
دور از نگاه شهر که فکر ظواهر است
دل های شستشو شده و پاک بی شمار
چشمی که تر نگشته در این جاده نادر است
سیر است گرچه چشم و دلت از کرامتش
در این مسیر سفرۀ افطار حاضر است
وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود
پاگیر جاده می شود آن دل که عابر است
با آب وتاب سینه زنان گرم قل قل است
کتری آب جوش که در اصل شاعر است
فنجان لب طلا پروخالی که می شود
هر بار گفتهام نکند چای آخر است
بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل های ترش، برگ و برش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد
شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد....