من را شبیه یک زن صد ساله کرده ای!
بغضی به روی حنجره ام لانه کرده است
دل را ز طعنه های تو دیوانه کرده است
شعر مرا بخوان! که پر از نا امیدی است!
شعرم غمین ترین غزلی را که دیدی است!
هر روز بر تو منتظرم، دیر می کنی
از عشق، از خودت تو مرا سیر می کنی
گفتی تو رُک به من که دگر پیر می شوی
با طعنه و کنایه سرازیر می شوی
آری تمام عشق مرا دود کرده ای
باور بکن مرا که تو نابود کرده ای!
من را شبیه یک زن صد ساله کرده ای!
مانند مرده ای تو در این چاله کرده ای!
بر قلب من زمان همه شمشیر می شود
از این کنایه های تو دل سیر می شود
حالا شدم برای تو ابلیس؟! می روم
حرفی نزن، سکوت بکن، هیس! می روم!
هر روز اعتراض تو بر من مهیب تر
در عشق می شوی تو خودت نانجیب تر!
باشد، تو فکر کن که من از عشق ناشی ام
فکر غزل سرودن و افسانه پاشی ام!
من می روم تو باش به عشقی جدیدتر
با خنده های کاذب و مهری شدیدتر
اما به دل تو هنوز تنها ستاره ای
بر درد های سینه ی من راه چاره ای